روایت

از رویای وکالت تا کتاب ثقافت؛ روایت دختر هراتی در مدرسه‌ی دینی

در حالی‌که برگ‌های زردِ درختان، لباس خزانی بر تن کوچه‌پس‌کوچه‌های هرات پوشانده‌اند، در یکی از این کوچه‌ها، دختر جوانی چادر…

بیشتر بخوانید »

آموزگار دیروز چادرباف امروز؛ روایت زنی بلخی که با نخ و سوزن زندگی‌اش را دوباره ساخت

در کوچه‌های قدیمی و پرپیچ‌وخم مزارشریف، مرکز بلخ، جایی که صدای دست‌گاه‌های بافندگی با نغمه‌ی زندگی درهم می‌آمیزد، زنی نشسته…

بیشتر بخوانید »

از ناخن‌کاری در ایران تا بی‌کاری در هرات؛ «این‌جا ماندن برایم زندان است»

هر صبح زود از خانه بیرون می‌آید و در پس‌کوچه‌های هرات، با احتیاط قدم بر می‌دارد، چادرش را دور صورتش…

بیشتر بخوانید »

از رویای وکالت تا بازار تجارت؛ روایت دختر هراتی که امید را بسته‌بندی می‌کند

زمانی‌که رویای وکالت را از او گرفتند، تصمیم گرفت خودش داور زندگی‌اش باشد. میترا، با بسته‌شدن دروازه‌های دانش‌گاه به‌روی دختران،…

بیشتر بخوانید »

«ترس بخشی از زندگی ماست»؛ روایت زن آرایش‌گری که زیبایی را زنده نگه‌ می‌دارد

هر بار که رنگی بر موهای زنی می‌زند یا خطی نازک پشت پلک‌های شان می‌کشد، گویی که از مرز نان…

بیشتر بخوانید »

قصه‌ی لیلای جواهرساز در هرات: «با کارم در برابر محدودیت‌ها می‌جنگم»

هر صبح، پیش از آن‌که آفتاب به اتاقش بتابد، لیلا پشت میزی پر از مهره‌های رنگارنگ، سیم‌های نازک و انبرهای…

بیشتر بخوانید »

مروارید در دستان حسیبا؛ روایت دختری که با سوزن و چادر مقاومت می‌‌کند

در کارگاه کوچکی، نور نرم صبح‌گاهان از پنجره‌ می‌تابد و روی پارچه‌های روشن می‌رقصد. صدای مرواریدهایی که به آرامی روی…

بیشتر بخوانید »

از دانش‌گاه به بیمارستان؛ زهرا «کلید آرزوهایم در دست هیولایی به‌نام طالبان افتاد»

چشمانش هنوز به‌طور کامل بینایی خود را از دست نداده‌؛ اما رؤیایش در تاریکی ممنوعیت‌های آموزشی طالبان فرو رفته است.…

بیشتر بخوانید »

شغل پنهانی نفیسه در خانواده‌ی مرد‌سالار: داشتن تلفن همراه برای دختر ننگ است

پیش از آن‌که آفتاب از پشت کوه‌های بلند‌ی هرات سر بزند، نفیسه از خواب برمی‌خیزد تا شغل پنهانی‌اش را آغاز…

بیشتر بخوانید »

از سایه‌ی محدودیت‌ها تا روشنایی هنر؛ سفر «حورا» برای تحقق رویایش

از کودکی به دنیای رنگ‌ها و طرح‌ها علاقه داشته و آرزو دارد که روزی نقاشی را به‌طور حرفه‌ای بیاموزد؛ اما…

بیشتر بخوانید »