ظرف‌شویی تا رویاهای بزرگ؛ «می‌خواهم داکتر شوم تا مادری به‌خاطر دوا گریه نکند، مثل مادرم»

آی‌نور سعیدپور و بانو شیرزاد

در یکی از پس‌کوچه‌های پرهیاهو و شلوغ شهر پل‌خمری، مرکز ولایت بغلان، «هدیه» دختری ده‌ساله به جای رفتن به مکتب، پشت دیگ‌ها و چاینک‌های یک رستورانت کوچک ایستاده است. او هر روز ظرف می‌شوید، میزها را پاک می‌کند و در میان دود و بخار سنگین رستورانت دست‌وپا می‌زند تا نانی برای خانواده‌اش فراهم کند.

ناداری و نبود هیچ سازوکاری برای حمایت از کودکان در افغانستان، سبب شده صدها کودک مانند هدیه، کودکی و رویاهای‌شان را رها کنند و به کارهای شاق و طاقت‌فرسا روی بیاورند.

هر صبح، وقتی صدای زنگ مکتب از همان نزدیکی رستورانت بلند می‌شود، نگاه پر از حسرت هدیه به دانش‌آموزانی دوخته می‌شود که با یونیفورم و کتاب به صنف می‌روند. در حالی‌که او با دستان کوچک و پینه‌بسته‌اش مشغول ظرف‌شویی است، می‌گوید دوست دارد مانند دانش‌آموزان دیگر روی چوکی بنشیند و در صنف درس بخواند، تا بتواند در آینده پزشک شود. کودکی او به‌جای تخته و کتاب، در گرمای بخار دیگ‌ها و میان سر و صدای مشتریان رستورانت شکل گرفته است.

وفات پدر و نداشتن برادر بزرگ‌تر، هدیه را در ده‌سالگی به سرپرست یک خانواده پنج‌نفره بدل کرده است. او دختری است که ناچار کودکی و رویاهایش را ترک گفته و همه‌روزه برای آوردن لقمه‌نانی، بار سنگین مسئولیت را بر شانه‌های کوچک خود حمل می‌کند. مادر بیوه‌اش، سه خواهر کوچک‌تر و یک خانه پر از نیاز، همه به دست‌های او چشم دوخته‌اند.

هدیه از ساعت شش صبح تا غروب در رستورانت کار می‌کند. دست‌مزدی که دریافت می‌کند تنها ۱۵۰ افغانی در روز است؛ پولی ناچیز که حتا هزینه‌ی ابتدایی زندگی خانواده پنج‌نفره را تامین نمی‌تواند. با این‌همه، او انتخاب دیگری ندارد. به گفته‌ی خودش، فکرکردن به نان سبب شده گاهی حتا رویاهایش از یادش برود و تنها به این فکر کند که چگونه کارهایش را بهتر انجام دهد تا مبادا از سوی رییسش اخراج شود.

هدیه در حالی که به انگشتان پینه‌بسته‌اش خیره می‌شود، با صدای کودکانه اما پر از خستگی می‌گوید که آرزو دارم مثل هر کودک دیگر مکتب برود، با دوستانش عروسک‌بازی و رویاهایش را دنبال کند؛ اما حالا باید میزها را پاک کرده و ظرف‌ها را بشوید.

عکس: بانو شیرزاد/ خبرگزاری بانوان افغانستان

مادر هدیه می‌گوید که مرگ همسرش او را ناگزیر کرده که دختر ده‌ساله‌اش را به کار بفرستد. او با بغضی که پشت کلماتش پنهان نمی‌شود، می‌افزاید: «بعد از فوت شوهرم مجبور شدم هدیه را به رستورانت بفرستم تا کمک کند. همیشه دل‌تنگی و نگرانی دارم، اما هیچ کمک پایداری از هیچ نهادی دریافت نکرده‌ایم.»

او می‌افزاید که تنها آرزویش این است که روزی هدیه مثل کودکان دیگر درس بخواند، لباس‌های رنگارنگ بپوشد و بازی‌های کودکانه را داشته باشد.

این روایت فقط قصه یک خانواده نیست، بلکه آینه‌ای از زندگی هزاران کودک افغانستانی است که به دلیل فقر، جنگ و ناهنجاری‌های اجتماعی، از آموزش و کودکی بازمانده‌اند و بار نان‌آوری را به دوش گرفته‌اند.

ناهید یوسفی، فعال حقوق زن در پل‌خمری، می‌گوید نبود سازوکارهای حمایتی از سوی دولت و نهادهای بین‌المللی، فقر روزافزون، بی‌کاری و محدودیت بر کار زنان، همه‌روزه شمار کودکان کار را افزایش داده است. او تأکید می‌کند: «کودکانی مثل هدیه قربانی چندین لایه ظلم هستند. فقر شدید، نبود حمایت دولتی و نگاه سنتی جامعه هم‌زمان بر زندگی آن‌ها سایه انداخته است.»

در پایان روز، وقتی آخرین مشتری رستورانت بیرون می‌رود، هدیه با دست‌مالی در دست بار دیگر میان میزها قدم می‌زند و یکی‌یکی آن‌ها را تمیز می‌کند. او می‌خواهد مطمئن شود همه‌چیز آماده است. در میان فقر و کارهای سخت، اما هنوز امیدهای بزرگی در دل او جریان دارد. وقتی از آرزوهایش پرسیده می‌شود، با چشمانی درخشان می‌گوید: «می‌خواهم داکتر شوم تا هیچ مادری برای دوا گریه نکند، مثل مادرم.»

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا