زندگی میان خشونت و معلولیت؛ معصومه، قربانی تبعیضهای اجتماعی و خانوادگی
آینور سعیدپور

«زندگیام پر از مشکلات و خشونت است. میخواهم ازش جدا شوم؛ اما نمیتوانم چون خودم معلول استم». معلولیت مادرزادی دارد و همواره با رفتارهای تبعیضآمیز مبتنی بر جنسیت و معلولیت روبهرو است. هفت سال پیش، ازدواج کرد و آن وقت بر این باور بود که شاید وضعیت زندگیاش اندکی بهبود یابد؛ اما اکنون خشونتهای خانگی نیز به چالشهایش افزوده شده است.
*معصومه میرزایی، ۲۸ ساله و در حومهی شهر کابل در یک خانه کرایی زندگی میکند. خانهی کاهگلیای که پنجرههایش شیشه ندارد و اکنون با رسیدن فصل سرما برای جلوگیری از سردی بیشتر، روی پنجره را با پلاستیک پوشانده است.
او از ناحیهی پا معلولیت مادرزادی دارد و در یکی از روستاهایی بامیان به دنیا آمده است. به دلیل ناداری و نبود زیرساختها نتوانسته که به مکتب برود. از سوی دیگر، اعضای خانواده بیشتر روز در زمینهای کشاورزی مصروف کار بودند و نمیتوانستند به معصومه کمک کند که به مکتب یا نهادهای آموزشی برود.
از کودکی با محرومیتهای اجتماعی و فرهنگی روبهرو بود و با بزرگ شدنش این وضعیت بدتر میشود. زمانیکه ۱۲ سال داشت خانواده تصمیم گرفت که به کابل بیایند و این امیدواری برای معصومه ایجاد کرده بود که بتواند درس بخواند و زندگی بهتری در پایتخت داشته باشد.
زمانیکه بزرگتر شد، بیشتر طعم تبعض را حس میکرد. رفتارهای که از سوی خانواده، قوموخویش و مردم با روبهرو میشد. میگوید که مردم به فرد معلول به «چشم یک فرد ضعیف و ناتوان» میبینند. حتا در شهر هم نتوانست از خدمات اجتماعی بهرهمند شود.
شش سال پیش به خواست خانواده ازدواج کرد، میگوید به این باور بود که با عروسی کردن وضعیت بهتر شود؛ اما در این مدت خشونتهای فزایندهی خانوادهی خسران و شوهرش را تجربه میکند. به گفتهی معصومه شوهرش، همواره او را مورد لتوکوب، توهین و تحقیر قرار میدهد.
معصومه میگوید که از این وضعیت خسته شده؛ اما با آنهم راه فراری ندارد و باید این وضعیت را تحمل کند. بارها به طلاق گرفتن فکر کرده؛ اما نگرانی از بیخانهمانی و طرد شدن از سوی خانوادهی پدری سبب شده که منصرف شود.
از سوی دیگر، او حالا مادر یک دختر است. دخترش پنج ساله شده و به گفتهی معصومه نیاز به مراقبتهای مادرش دارد و او نمیخواهد بهخاطری راحتی و آسایش خود، دخترش را نزد شوهرش ترک کند. «بارها گفتم که طلاق بگیرم؛ اما دخترک مه چطور میشود؟ نمیتوانم مثل دیگرا او را بیسرنوشت رها کنم».
مانند هزاران زن دیگر که در افغانستان قربانی خشونتهای خانگی اند؛ روایتهای از درد و رنج زندگی برای معصومه نیز دشواری میکند. هرباری که میخواهد موردهای از لتوکوب از سوی شوهرش را یادآوری کند، گلویش بغض گرفته و سخنان را قطع میکند.
معصومه، خشونتها و بدرفتاریهای شوهرش را با خانوادهاش به میان نگذاشته، چون نگرانی بدتر شدن وضعیتش است. او میافزاید حتا اگر طلاق گرفته، بیسرنوشتی دخترش را نیز بپذیرد، نمیتواند در خانهی پدر به عنوان یک زن طلاقشده به زندگیاش ادامه دهد. بیسوادی از یک سو و محدودیتهای طالبان، از طرف دیگر مانع میشود که بتواند کار کند و زندگی مستقلانه داشته باشد. «حالی که عروسی کردم، دیگر پیش پدر و مادر هم جایم نیست. با زن برادر مه گذاره نمیتوانم. ایقدر خشونت باز باید گپهای زن برادر هم شنیده و تحمل کنم. همین کار را نمیتوانم».
تجربههای تلخی از شش سال زندگی مشترک دارد. معصومه میگوید که احساس «بدبختی» دارد که همهی زندگی را به عنوان یک فرد معلول زندگی کرده و سپس با مردی ازدواج کرده که هیچگاهی برایش احترام و حرمت نگذاشته است. «بدبختیهای زندگیام زیاد است. چیزی که از ظلم دنیا بود، مه دیدم»
در کنار اینکه با خشونتهای خانگی دستوپنجه نرم میکند، با مشکبهای اقتصادی نیز دستوپنجه نرم میکند. شوهرش بیکار است و نمیتواند همهی نیازهای خانواده را به خوبی تامین کند. معصومه میگوید که شوهرش چند ماه کرایهی خانه را پرداخت نکرده و به همین دلیل صاحب خانه برای شان هشدار داده خانه را خالی کرده و بهجای دیگر بروند. این به نگرانیهایش افزوده است و نمیداند که در این هوای سرد کجا بیخانهمان شوند. «وضعیت اقتصادی ما هم خراب است. از کرده بدتر هم خواهد شدم با این رقم آدم»
زنان و دختران در افغانستان از دههها به این سو قربانی خشونتهای خانگی، اجتماعی و فرهنگی استند. این وضعیت با حاکمیت طالبان و افزایش بحران بشری در این کشور تشدید شده است. بسیاری از زنان و دختران با خشونتهای فزایندهای اجتماعی-فرهنگی و خانوادهگی روبهرو اند.
*به خواست مصاحبه شونده، نامش مستعار آورده شده است.