آموزگار دیروز چادرباف امروز؛ روایت زنی بلخی که با نخ و سوزن زندگیاش را دوباره ساخت
حدیث حبیبیار و مژده افغان
در کوچههای قدیمی و پرپیچوخم مزارشریف، مرکز بلخ، جایی که صدای دستگاههای بافندگی با نغمهی زندگی درهم میآمیزد، زنی نشسته است که میان تار و پود چادرهایش، امید میتند. نور کمرمق آفتاب از لابهلای پنجرهی چوبی کهنه بر دستانش میتابد؛ دستانی ظریف و زحمتکش که روزگاری قلم بهدست میگرفت تا الفبای عشق و دانش را به دانشآموزان خود بیآموزد و اکنون همان دستان، نخهای طلایی و سفید را در هم میبافند تا از تار هنر، چادری برای زیبایی زنان و لقمهنانی برای فرزندانش بسازد.
فرزانه، روزگاری آموزگار ادبیات در یکی از مکتبهای مزارشریف بود؛ زنی تحصیلکرده و دلدادهی شعر و کتاب؛ اما روزی فرا رسید که همهچیز برایش دگرگون شد. ادارهی مربوط، نام او را در فهرست «اضافهبست» قرار داد و با یک مکتوب رسمی، مسیر زندگیاش را از آموزگاری به چادردوزی کشاند. با نگاهی پر از اندوه میگوید: «روزی که مکتوب اضافهبست را آوردند، خیلی جگرخون شدم. گریه کردم؛ اما کسی به فریادم نرسید. خانهنشینی برایم سختترین روزها را رقم زد. ولی بالاخره تصمیم گرفتم دوباره از نو شروع کنم، این بار با نخ و سُند».
فرزانه ۳۸ ساله که انگشتانش درگیر نخ و چادر است، با هر بار بالا بردن سوزن و عبور دادن نخ، گویی بخشی از غمهایش را در تار چادر پنهان میکند. او که لبخند کمجانی بر لب دارد و میگوید: «وقتی دست به نخ میزنم، آرامش میگیروم. انگار هر سُندی که میبافم، تکهای از دردهایم را در آن پنهان میکنم».
این آموزگار پیشتر با معاش ۶ هزار افغانی در ماه و درآمد شوهرش که سرکاریگر یک مرکز صحی در شهر است، زندگی نسبتاً آرامی داشتند؛ اما اکنون همان معاش اندک شوهر، تنها تکیهگاه خانوادهاش شده است. او میگوید: «معاش من و شوهرم رویهم میتوانست نیازهای زندگی را پوشش دهد؛ اما اکنون درآمد ما کافی نیست. دنبال کار زیادی گشتم؛ اما چیزی نیافتم، تا اینکه تصمیم گرفتم چادردوزی را دوباره آغاز کنم؛ هنری که از مادرم آموخته بودم».
در حالی که گلهای یک چادر سفیدرنگ در حال تمام شدن است و فرزانه با دقت میبافد، از پینههای دستانش و درآمد اندک رنج میبرد. بسته به نوع بافت، میان ۴۰۰ تا ۲۵۰۰ افغانی قیمت دارند، اما عاید ماهانهاش بیش از ۳ هزار افغانی نمیشود. «مواد اولیه مانند یخک و سند را خودم تهیه میکنم. کرایهی چادر از دوکاندارها خیلی کم است که به زحمت آن نمیارزد. اما مشتریهای خانگی بهترند، ولی تعداد آنها هم زیاد نیست.»
در همین حال کارشناسان میگویند که همین تلاشهای کوچک و درآمد اندک، ریشههای بزرگی در زندگی زنان دارد. شکریه استانکزی، کارشناس اقتصادی، باور دارد که اشتغال خانگی زنان، ستون پنهان اقتصاد خانواده است. او گفته است: «وقتی زنها در خانه درآمدزایی میکنند، فشار مالی تنها بر دوش مرد خانواده نیست. این کارها هم درآمد خانواده را افزایش میدهد و هم اعتماد بهنفس زنان را بالا میبرد. همچنین موجب رشد اقتصاد محلی و حفظ فرهنگ بومی میشود».
او اضافه میکند که در شرایط کنونی، که درهای اشتغال بیرونی به روی زنان بسته شده، صنایع دستی مانند چادردوزی، گلدوزی و قالینبافی میتواند از شدت فقر و بیکاری بکاهد.
همچنان یسرا صافی، فعال حقوق زن، نیز معتقد است که اینگونه فعالیتها بیش از یک منبع درآمد سادهاند. به گفتهی او، «زنانی که در خانه مشغول کار میشوند، ضمن کسب درآمد، موقعیت و احترام بیشتری در خانواده و جامعه پیدا میکنند؛ اما برای توانمندسازی واقعی باید به آموزش فنی، دسترسی به بازار و حمایتهای حقوقی نیز توجه شود».
فرزانه چادر سفید را آرام کنار میگذارد و چادر نیمهتمامی را تا میکند. نگاهی کوتاه به دستانش میاندازد و آهسته میگوید که هنوز دلتنگ صنف و دانشآموزان، صدای «استاد!» گفتنهای هر صبح و تختهی سیاه است. او با امیدواری میافزاید: «اگر نمیگذارند تدریس کنم، با تار چادرهایم آموزش میدهم؛ آموزش ایستادگی، هنر و زنبودن به خودم. همیشه تلاش و زحمت بکشید و به خداوند امیدوار باشید. انشاءالله که دروازههای تحصیل و کار دوباره بهرویمان باز میشود».
در چشمانش برق آرامی میدرخشد؛ نوری نرم و مقاوم که از دل غبار ناامیدی سر برآورده است. همان نوری که در هر چادری که میبافد، بازتاب مییابد—چادری از امید و ایمان، که از دستان زنی خسته؛ اما استوار، از دل تاریکی، زاده میشود.



