از سیاهی به رنگها؛ روایت مقاومت «زمزم» در قاب نقاشی
مژده افغان و آینور سعیدپور
باد پاییزی در میان گندمزار میوزد. صدای خشخش سبزهها با بوی تازگی در هوا میآمیزد. «زمزم»، دختری نوجوان با چادر گلسیب سرخی که دور سرش پیچیده و موهای افشان بر شانههایش، ایستاده است. برس در دست دارد و آرام و دقیق مشغول کشیدن منظرهی مقابلش است. روی کارت نقاشی، رنگها را در هم میآمیزد. بوتلهای رنگ و برسهای پراکنده گرداگردش افتادهاند و او همچنان میکوشد تصویر منظرهای را جان ببخشد.
زمزم محمدی، ۱۴ساله و باشندهی شهر مزارشریفِ بلخ، همچون میلیونها دختر دیگر از ادامهی آموزش بازمانده است. او در کنجی از این شهر، در تنهایی و خلوت خویش به رنگ و نقاشی پناه برده و ساعتها میان طرحها و رنگها گم میشود. دنیای کوچکش را با تصویر انسانها و چشماندازهای چهارطرفش پر میکند. به گفتهی زمزم، این راهی نبود که آرزویش را داشت؛ اما حالا میکوشد بهترین شکل از آن را بیافریند.
تابلو روی بوم نصب شده و زمزم، در حالیکه بند انگشتان و بخشی از صورتش به رنگ آغشته است، همچنان با شوق، منظرهای طبیعی را به تصویر میکشد؛ دشتی بیانتها با گلها و گیاهانی رنگارنگ، پرندگانی در حال پرواز و درختانی که به تابلو عمق میبخشند. برس را حرکت میدهد و از پس دستانش گلهای بابونه بیرون میزنند.
بستهشدن دروازههای مکتب و مرکزهای آموزشی او را حاشیهنشین نکرده؛ بلکه به سمت هنر سوق داده است. زمزم سه سال است که نقاشی را تمرین میکند و امروز میتواند به هر طرحی با رنگ و برس جان تازه ببخشد. نقاشیهایش گاه بازتاب تنشهای درونی اوست، اما بیشتر بر طبیعت تمرکز دارد. روزها بوم و برسش را برمیدارد و به دل طبیعت میرود؛ ساعتها همانجا مینشیند تا چشمانداز را ثبت کند و از وضعیت پرتنش اطرافش دوری کند.
«سه سال پیش تا صنف شش مکتب خواندم؛ اما دیگر اجازه نداشتم ادامه بدهم. بعد از آن تصمیم گرفتم نقاشی را شروع کنم.» این بخشی از سخنان زمزم است دربارهی آغاز مسیرش در هنر روایت میکند. نخستین اثرش تصویری از طبیعت بود که در آن آرزوی شهروندان افغانستان برای صلح بازتاب یافته است. در تابلوی او عناصر گوناگونی چون کبوتر، کشتی، آب، دریا، کوه و سبزه درهم تنیدهاند؛ نمادهایی از صلحی که او و میلیونها هموطنش در حسرتش ماندهاند. «اولین نقاشیام یک منظره بود که پیام صلح داشت. پدر جانم کسی بود که مرا با این هنر آشنا کرد و همیشه مشوقم بوده است.»
زمزم نقاشی را مرحلهبهمرحله و زیر نظر استاد آموخته و هنوز در حال یادگیری است. او میگوید که دستکم یک سال دیگر باید نزد آموزگار حرفهای آموزش ببیند تا به درجهای برسد که بتواند مستقل مسیرش را ادامه دهد.
پدر، بزرگترین مشوق اوست؛ کسی که با حمایتهایش دخترش را استوار نگه داشته است. زمزم در مسیرش با دشواریهای بسیار روبهرو بوده و هنوز هم با محدودیتهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دستوپنجه نرم میکند.
او، برای یادگیری به یک مرکز آموزشی میرود؛ جایی که هر لحظه امکان تعطیلیاش بهدست مأموران وزارت امربهمعروف و نهیازمنکر طالبان وجود دارد. «به عنوان یک دختر هنرمند در افغانستان، شرایط بسیار سخت است. وقتی به کورس/آموزشگاه میروم، اگر طالبان خبردار شوند، ممکن است آنجا را ببندند. دختربودن و هنرمندبودن در افغانستان خیلی سخت است.»
مشکل دیگر، تنگنای اقتصادی است. زمزم در خانه اتاقی مستقل برای کار ندارد و ابزار نقاشی نیز بسیار گران است. «اتاق جداگانه برای نقاشی ندارم. وسایلی که لازم دارم خیلی گران است و توان خریدشان را ندارم. پدرم تا حدی برایم فراهم میکند و بعضی وسایل را دستهدوم تهیه میکنم.»
با وجود همهی دشواریها، زمزم همچنان به آیندهی روشن که دختران همسان مردان از حقوق شهروندیشان برخوردار باشند، امیدوار است. رؤیای او لغو محدودیتهای آموزشی و ادامهی تحصیل در رشتهی هنرهای زیبا در یکی از دانشگاههای دولتی افغانستان است. میخواهد نقاشی برجسته شود و آثاری ماندگار بیافریند.
وقتی از آرزوهایش میگوید، غم و ناامیدی در صدایش موج میزند: «میخواهم استاد شوم، شاگرد داشته باشم، نمایشگاه برگزار و پیشرفت کنم. دوست دارم درآمد هم داشته باشم؛ اما بیشتر از آن به احساسات و ارزشهای هنری اهمیت میدهم.»
تا امروز تنها دو سفارش نقاشی پنسلی داشته و در برابرشان دو هزار و ۵۰۰ افغانی دستمزد گرفته است. همین درآمد اندک کمک کرده تا بخشی از هزینههای کارش را تأمین کند؛ اما او میداند که این وضعیت پایدار نیست. انتظار دارد مردم از هنرمندان پشتیبانی کنند تا هنر در جامعه رونق بگیرد.
مارینا صالحی، از بستگان زمزم، با تحسین به آثار او مینگرد و استعداد این دختر نوجوان را شگفتانگیز میخواند. او میگوید: «زمزم در سن پایین خیلی تلاش کرده و موفق شده. همهی اقوام از او حمایت میکنند. نقاشیهایش را که در حویلی دیدم واقعاً قابل ستایش است. وقتی اولین بار نقاشیها را دیدم باورم نشد که خودش کشیده. حتی دلم خواست من را هم نقاشی کند.»
با اینحال، صالحی از محرومیت دختران از آموزش ابراز نگرانی میکند و میگوید آنان باید بدون در نظر گرفتن جنسیت، حق آموزش برابر داشته باشند تا استعدادشان را در خدمت افغانستان قرار دهند. به باور او، پیشرفت کشور در گرو استفاده از نیرو و استعداد جوانان است. اما در شرایطی که دختران اجازهی تحصیل بالاتر از صنف ششم را ندارند، افغانستان بهسوی واپسروی، فقر و شکافهای جنسیتی سوق داده میشود.
در همین زمینه، شماری از آگاهان فرهنگی باور دارند هیچ هنر و حرفهای جای آموزش رسمی را نمیگیرد. آنان تأکید میکنند که باید شرایط آموزش برابر و بدون قیدوشرط برای دختران و زنان در افغانستان فراهم شود.
امینالله امینی، فعال فرهنگی، ادامهی ممنوعیت آموزش دختران را تأسفبار میخواند و میگوید: «اگر یک زن تحصیلکرده نباشد، نمیتواند فرزندان شایسته تربیت کند. پیامبر ما فرموده که علمآموزی بر زن و مرد فرض است. تحصیل برای زنان، شرط اصلی یک جامعهی سالم است.»
او نقش هنر را در رشد فکری کودکان مهم میداند و میافزاید: «هنر نقاشی دنیایی عجیب برای کودکان است. آنان خیالهای خود را به تصویر میکشند. به همین دلیل هنر نقش اساسی در زندگی کودکان دارد.»
اکنون هزار و ۴۷۲ روز از بستهبودن مکتبهای دخترانه در افغانستان گذشته است. میلیونها دختر در این مدت از آموزش محروم شدهاند و خواستهای جهانی برای لغو این محدودیت همچنان از سوی طالبان بیپاسخ مانده است.
در چهار سال گذشته، دختران محروم از آموزش تلاش کردهاند، زمان خود را با یادگیری آنلاین، هنرها، صنایع دستی و کارآفرینیهای کوچک پر کنند. تلاشی که گرچه بخشی از خلای آموزش را پر کرده است؛ اما جایگزین کامل آن نمیشود.



