از رویای وکالت تا بازار تجارت؛ روایت دختر هراتی که امید را بستهبندی میکند
حدیث حبیبیار
زمانیکه رویای وکالت را از او گرفتند، تصمیم گرفت خودش داور زندگیاش باشد. میترا، با بستهشدن دروازههای دانشگاه بهروی دختران، از رفتن به دانشکدهی حقوق در بخش قضا (سارنوالی) بازماند؛ اما بهجای تسلیمشدن، کسبوکاری کوچکی راه انداخت و اکنون با فروش آنلاین لباس، کفش، لوازم آرایشی و زیورآلات زنانه، خودش و خانوادهاش را سرپا نگه داشته است.
میترا انوری، دختر ۲۴ ساله و باشندهی هرات است. او پس از دو سال آمادگی برای کانکور، سرانجام در رشتهی مورد علاقهاش پذیرفته شد و با تمام توان تلاش میکرد تا روزی در دادگاهی بایستد و از حقوق زنان محروم دفاع کند؛ اما با آمدن طالبان، دیری نگذشت که خودش نیز به صف همان زنان محروم پیوست و همهچیز ناگهان متوقف شد. دانشگاه بسته شد و رؤیایش ناتمام ماند. او میگوید: «روزی که اجازهی رفتن به دانشگاه را از من گرفتند، حس کردم کسی تمام آیندهام را قیچی کرد».
چند ماه پس از محرومشدن از آموزش، در اتاقش ماند و تنها به روزهای از دسترفته فکر میکرد. نه کتابی را ورق میزد و نه میلی به حرفزدن داشت. خانوادهاش نگران بودند؛ اما خوب میدانستند که باید خودش راهی برای بیرون آمدن از آن تاریکی پیدا کند. روزی با صدای بلند گفت: «نمیخواهم تمام عمر حسرت بخورم».
با اندک پولی که از دوران دانشجوییاش باقی مانده بود، چند جوره لباس و کفش از بازار خرید. صفحهای در اینستاگرام ساخت، نامی ساده و بیادعا برایش انتخاب کرد و عکس اجناس را با دقت بارگذاری نمود. نخست مشتریها با شک پیام میدادند؛ اما او با لبخند مجازی و احترام، پاسخ همه را داد. «نخستین سفارشی را که گرفتم، انگار امید برگشت».
پساز آن میترا کارش را جدیتر گرفت. بستهبندیها را منظمتر ساخت، قیمتها را منصفانه نگه داشت و رابطهاش با مشتریها را صمیمیتر کرد. روزی چند ساعت به پاسخدادن، هماهنگی ارسالها و تبلیغ در صفحهاش اختصاص میداد. زمانی پیام تشکر میآمد یا مشتری قدیمی دوباره سفارش میداد، دلش گرمتر میشد. «این فروشگاه کوچک، پناهگاه آرام من شد».
میترا که در یک خانوادهی ششنفری زندگی میکند، میگوید که اکنون با درآمد آنلاینشاپش بخش زیادی از هزینههای خانه را تأمین میکند. خودش لباسها را انتخاب میکند، معرفی مینویسد، تبلیغ میسازد و در پایان روز، بستهها را برای ارسال آماده میسازد. او گفت: «هر بار که بستهای را پست میکنم، انگار تکهای از امید و انگیزه را هم میفرستم برای دخترانی که شوق این روزهای شأن خریداری است».
بخش بزرگی از اجناس فروشگاه او، لباسها و کفشهاییست که از ایران وارد میشود. یکی از اقوام پدریاش که در آنجا کار میکند، هر چند هفته یکبار براساس سفارشهای او، کالاهای مورد نظرش را تهیه کرده و به هرات میفرستد. میترا با دقت جنسهای ایرانی را انتخاب میکند تا کیفیت فروشگاهش حفظ شود. وی میافزاید: «در آغاز خیلی سخت بود؛ ولی اکنون همکاریام میکنند از ایران تا بتوانم جنس خوب را انتخاب کنم».
در کنار فروش، گاهی مشتریها با این فروشندهی آنلاین درد دل هم میکنند. دخترانی که از خانه بیرون رفتن برایشان کابوس است، یا زنانی که با شوهران بیکار و وضعیت سخت اقتصادی روبهرو هستند. برای بسیاری از آنان، صفحهی میترا تنها جاییست که احساس اطمینان میکنند. «من تنها فروشنده نیستم، گاهی همدردم، گاهی تنها یک گوش شنوا برای زنان هستم».
او با اینکه دیگر نمیتواند به دانشگاه بازگردد، هنوز کتابهای حقوقش را نگه داشته و گاهگاهی ورق میزند. یادداشتهای قدیمی را مرور میکند و به خودش وعده میدهد که روزی، شاید نه امروز؛ اما دوباره خواهد نوشت، خواهد آموخت و شاید خواهد ایستاد. «اگر آن روز برسد، من نخستین کسی خواهم بود که به دانشگاه برمیگردد».
تا آن روز، میترا تصمیم دارد فروشگاهش را گسترش دهد، برند خودش را بسازد و برای زنانی مانند خودش که از آموزش و کار بازماندهاند، فرصتی فراهم کند تا از خانه و در سکوت، دوباره بدرخشند. «شاید دیگر در دانشگاه و تلاش برای رسیدن به چوکی در دادگاه نباشم؛ اما در همین بازار کوچک، دارم برای عدالت مبارزه میکنم».
اکنون میترا، میان رنگهای لباس و برق زیورآلات، زندگی تازهای را ساخته است. دستانی که روزی رویای نوشتن لوایح حقوقی را داشتند، اکنون بستههای سفارش را با دقت میپیچند و راهی خانههای دیگر دختران میکنند. او دیگر در حسرت گذشته نمانده؛ با هر فروش، هر لبخند مشتری و هر قدمی که برای گسترش کارش برمیدارد، آیندهای را میسازد که گرچه متفاوت از رؤیای قاضی شدن است. اما از جنس مقاومت، معنا و امید است.



