کتابهای خاکخورده و رویای قابلهشدن؛ داستان «الهامه» در حاکمیت طالبان
حدیث حبیبیار

در دل یکی از کوچههای خاکی هرات، دختری زندگی میکند که روزی با امید نجات جان مادران، روپوش سفید پزشکیاش را به تن میکرد؛ اما حالا، زیر سایهی فرمان طالبان، تنها چیزی که برایش باقی مانده، کتابهای خاکخورده و خاطرههای کلاسهای ناتمام است.
الهامه جمشیدی، باشندهی هرات، زمانی با اشتیاق در یکی از انستیتوتهای پزشکی در رشتهی قابلهگی آموزش میدید. رویایی روشن در دل داشت؛ اما با صدور یک فرمان از سوی رهبر طالبان، همهچیز فروریخت. درهای آموزش به روی او و بیش از ۴۰ هزار دختر دیگر بسته شد و آیندهای که روزی روشن به نظر میرسید، در تاریکی فرو رفت.
الهامه لحظهای را که این فرمان به گوشش رسید، بهوضوح به خاطر دارد. میگوید: «نزدیک امتحانهایم بود. در اتاق قدم میزدم و درس میخواندم که تماس یکی از همصنفیهایم آمد. صدایش میلرزید، انگار قرار بود فردا قیامت شود. تا خواستم چیزی بپرسم، خودش با بغض گفت: “الهامه! مکتوب این گروه وحشی را دیدی؟ دست از سر ما برنمیدارند. انستیتوتها همه بسته شد.” همان لحظه، چهرهی زنان رنجدیدهی کشورم جلوی چشمانم آمد؛ زنانی که قرار بود روزی برای نجات جانشان آستین بالا بزنم.»
اکنون روزهای بانو جمشیدی در سکوت و حسرت میگذرد. یک روز معمولی است. الهامه از داروخانهای کوچک دارویی خریده و به سوی خانه برمیگردد. وقتی به در خانه میرسد، کلید را در قفل میاندازد و وارد میشود. داروها را به مردی کهنسال میدهد که بهنظر میرسد پدرش باشد، سپس بیصدا به اتاقی میرود که گوشه و کنارش پر از کتابهای درسی کوچک و بزرگ است.
او با نگاهی عمیق به قفسهی کتابها خیره میشود و با لحنی آرام میگوید: «هر روز با حسرت به کتابهای درسیام نگاه میکنم و در دلم یک سوال تکراری میپیچد: چرا حق آموختن، تنها برای ما دختران ممنوع شده است؟»
الهامه مینشیند و کتابی را از قفسه برمیدارد. صفحههایی را ورق میزند که زمانی با شوق حفظشان میکرد؛ اما اکنون گردوغبار آنها را پوشانده است. او میگوید: «من فقط میخواستم قابله شوم. میخواستم جان مادرانی را نجات دهم که در روستاها هیچ امکاناتی ندارند؛ اما حالا حتی نمیگذارند یاد بگیرم که چطور نفس و جان یک انسان را نجات بدهم.»
بهگفتهی بانو جمشیدی، این اتاق که روزی فضای یادگیری و درسخواندنش بود، اکنون به «زندان کوچکی مملو از رنج» تبدیل شده است. ادامه میدهد: «روزی در این اتاق، با امید نجات جان مادران و نوزادان درس میخواندم. افسوس که حالا حسی در من هست که انگار هیچ توانی در وجودم نمانده. گویی با نابود شدن آرزوهایم، قوت جسمانیام هم از بین رفته است. طالبان نهتنها مرا از آموزش محروم کردند؛ بلکه زنان جامعهام را نیز از داشتن یک زندگی سالم محروم ساختهاند.»
این دانشجوی محرومشده، بهخاطر بستن پنجرهی اتاقش که رو به حیاطی باز میشود و گاهی صدای بازی دختر بچهها از آن به گوش میرسد، از جای خود بلند میشود و با نگاهی به بیرون میگوید: «چه دردآور است که این کودکان هنوز نمیدانند شاید فردا نوبت آنها باشد که از مکتب و آموزش باز بمانند.»
در همین حال، تنها الهامه نیست که نگران رویاهایش در پشت درهای بسته و در لابهلای کتابهای خاکخورده است. سونیتا یعقوبی، نیز یکی دیگر از دانشجویان دختر که در یکی از انستیتوتهای پزشکی خصوصی در کابل مشغول آموزش بوده، اکنون خانهنشین شده و از تأثیرات عمیق این تصمیم بر زندگی دختران سخن میگوید.
سونیتا که دانشجوی رشتهی قابلهگی بوده، فرمان رهبر طالبان برای بسته شدن انستیتوتهای پزشکی را «شوکهکننده» توصیف کرده و میگوید: «این تصمیم همهی زنان و دختران را از ابتداییترین حقوق انسانیشان محروم کرده است.»
او با نگرانی هشدار میدهد که پیامدهای این ممنوعیت تنها به آموزش ختم نمیشود؛ بلکه مستقیماً سلامت مادران افغانستانی را در معرض خطر جدی قرار داده است. بانو یعقوبی میافزاید: «با بسته شدن انستیتوتها، آیندهی سلامت مادران نیز تهدید میشود. نبود قابلههای آموزشدیده، میتواند جان هزاران زن را در معرض خطر قرار دهد.»
سونیتا در پیامی در صحبت با خبرگزاری بانوان افغانستان، از دختران کشورش میخواهد که با وجود همهی محدودیتها، ناامید نشوند و از راههای بدیل مانند صنفهای آموزشی آنلاین، مسیر یادگیری را ادامه دهند. او میگوید: «ما باید همچنان بیاموزیم و صدای خود را بلند کنیم؛ حتی اگر در خانه، حتی اگر در سکوت».
با گذشت ماهها از بسته شدن دروازههای انستیتوتهای پزشکی، الهامه هنوز نتوانسته با این واقعیت کنار بیاید. بیان میکند که هر بار پسران همسایه را میبیند که به مکتب میروند، چیزی در دلش فرو میریزد: «آیا جرم ما فقط زن بودن است؟ چرا آیندهی ما اینقدر بیصدا، بیرحم و بیدفاع از بین رفت؟»
الهامه میگوید گاهی شبها در سکوت خانه، سراغ فایلهای درسی قدیمیاش میرود و کتابهایی را که زمانی همصنفانش با او شریک کرده بودند، ورق میزند. باور دارد که یادگیری، حق طبیعیاش است؛ حتی اگر مجبور باشد در سایه و تاریکی ادامه دهد.
بانو جمشیدی، در حالی که هنوز از پنجرهی اتاقش به دنیای بیرون نگاه میکند، آهسته با خود میگوید که با وجود تمام موانع، تلاش میکند که به آینده امیدوار باشد و دست از رویاهایش برندارد.
نام مصاحبه شوندگان بهدلیل مشکلات امنیتی مستعار انتخاب شده است.