از کودک همسری تا سوختن با آبجوش؛ روایت دردهای نازیلا
آینور سعیدپور
![](https://www.awna.af/wp-content/uploads/2024/12/IMG_7812.png)
«گلدوزی میکردم. سر ترمُز چای را باز کرده و به فرق سرم خالی کرد. یکبار به خود آمدم که همهی بدنم آبله زده و لباسهایم به جانم چسپیده». یکی از هزاران مورد از خشونتهاییست که نازیلا در ۲۷ سال زندگی مشترک تجربه کرده و هنوز آنرا فراموش نتوانسته و اثرهای خشونت بر بدنش خودنمایی میکند. در این مدت، بارها شوهرش او را لتوکوب، توهین و تحقیر کرده است.
*نازیلا بختیاری، ۴۰ ساله و باشندهی میدان وردک است. موهای سرش سپیده شده و دستصورتش پر از چینوچروکهاییست که برای سنوسالش زود هنگام مینماید. ظاهرا ۶۰ ساله معلوم میشود؛ اما خودش میگوید که روزگار بد پیرش کرده است.
زمانیکه ۱۳ ساله میشود، پدر و مادر دستش را به دست مردی ۳۰ ساله میدهند و برایش میگویند که این شوهرت است. او میگوید که هیچ اطلاعاتی از زندگی مشترک نداشت؛ اما میدانست که عروس شده و باید به خانهی مردی برود که هیچگاه او را ندیده است.
نازیلا میافزاید، زمانیکه ازدواج کرد؛ حتا نمیدانست که «چادر پوشیدن چیست؟ چرا از مردان دیگر رویگیری کند؟»؛ اما همهی اینها را با لتوکوب شوهرش آموخته است. یاد گرفته که چگونه خودش را در لای چادر و لباس بلندی پنهان کند، زمانیکه مردی از قوموخویش شوهر خانهیشان میآمد، چطور خودش را در کنج تاریک اتاقی مخفی کند تا چشم مردی به او اثر نکند.
بندبند وجودش، یادآور اثر لتوکوبهایی است که در ۲۷ سال زندگی زناشویی تجربه کرده است. یادآوری تجربههای تلخ زندگی برایش دشوار است؛ اما با آنهم بخش از این خشونتها را چنین بازگو میکند: «خرد بودم، چادر پوشیدن را نمیفهمیدم که چه است؟ رویگیری را نمیفهمیدم. از که و چرا رویگیری کنم؟ وقتی ازدواج کردم، سنش هم از مه کرده بالا بود و خیلی یک مرد متعصب بود. کمی چادرم او طرف میشد یا زمانیکه خویشوقومش میآمد، من چای میآوردم و سلامعلیکی میکردم. وقتی مهمان میرفت، لتوکوب شروع میکرد و میگفت که تو به اجازهی که آمدی و سلام دادی؟ تره که گفت بیا پیش مرد نامحرم سلامعلیکی کن؟»
زمان زیادی گذشته و حالا سه سال میشود که شوهرش به دلیل بیماری دیابت (شکر) وفات کرده است؛ اما اثرهای خشونتهای شدید خانوادگی هنوز او را اذیت میکند. میگوید که اکنون به بیماریهای مختلف مبتلا و هر روز باید نزد داکتر برود.
نازیلا میگوید که در این مدت بارها «در گرفتم و سوختم»، از او میخواهم که یکی از بدترین تجربهاش را برای ما بازگو کند. برایش دشواری میکند، تن صدایش تغییر کرده و پیش از آنکه روایتی را آغاز کند، بغض میگیرد.
باری شوهرش او را با ترمُز آبجوش سوختانده است، طوریکه لباسهایش به جلدش چسپیده و تا چند روز نمیتوانست آن را دور کند. در حالیکه گریه میکند، میگوید: «لباسم به جانم چسپید. اولادهایم خرد بودند. دختر کلانم را گفتم پشتم را لچ کن و ببین که چی شده؟ هرچه میکشید جدا نمیشد. گفت مادر لباست چسپیده چی کنم؟»
باوجودی که شدیدا سوخته؛ اما به دلیل خشونتهای خانگی به پزشکی هم مراجعه نمیکند. دو روز به همین گونه میگذرد. در حالیکه چیغ میکشد و اشکهایش جاریست با دشواری زیاد لباسش را میکشد. بختیاری میگوید، زمانی که لباسش را دیده، پوستش بر آن چسپیده بود.
زندگی مشترکش اینگونه آغاز میشود. روزی یا شبی نیست که از لتوکوب یا زخم زبان شوهرش در امان باشد. میگوید که لتوکوب، توهین و تحقیر با گذر زمان در زندگیاش عادی شده بود و به هر بهانهای باید مورد خشونت قرار میگرفت.
به گفتهی نازیلا در حالی که در خانهی پدر زندگی خوبی داشت؛ اما نمیداند که چرا خانوادهاش او را در 13 سالهگی و به نکاح مردی داد که دو برابرش سن داشت.
از دههها به اینسو ازدواج اجباری و زیر سن در افغانستان بهویژه در روستاها و منطقههای دوردست گاهی حتا در بزرگ شهرها امر عادیست. بیشتر خانوادهها برای دختران شان شوهر انتخاب کرده و بدون دانستن نظر فرزندشان آنان را به ازدواج میدهند. آنان براساس معیارها و گاهی به دلیل فقر، دخترشان را به زودهنگام عروس میکنند.
نازیلایی 13 ساله یکی از همین قربانیهای ازدواج اجباریست که پس از آن درگیر خشونتهای خانوادگی فزاینده میشود. هر روز به تنهایی دردهایش را گریه میکند و حتا هیچ منبعی برای شکایت یا طلاق هم ندارد. میگوید باری به طلاق گرفتن فکر کرده؛ اما اینکه پس از آن به کجا برود و سرنوشت فرزندانش چه میشود؟ سبب شده که منصرف شده و مجبور به تحمل این دردورنج باشد.
بختیاری میگوید: «آهستهآهسته، شکنجهها زیاد شده رفت. حتا وقتی رسید که از کل انسانزاد نه ببینم و نه کسی مرا ببیند. ایقدر سرم شوک آمده بود».
پس از آنکه ازدواج میکند، از خانوادهی پدریش دور شده و در یک انزوا به سر میبرد. نازیلا میگوید که پس از آن هیچگاه پدر، مادر، برادران و خواهرانش را ندیده است. زمانیکه سه سال پیش شوهرش وفات میکند با شماری از اعضای خانوادهاش دوباره ارتباط میگیرد. او میافزاید که در این متن حس میکرد «گم شده یا در اسارت» بوده است.
افزون بر تجربه خشونتهای فیزیکی، به دلیل کودک همسری، چهار یا پنج تجربهی سقط جنین را نیز دارد. نازیلا میگوید که خیلی خرد بود که باردار شده و سقط جنین میکند و پس از آن چندبار این وضعیت تکرار میشود. به دلیل سن کم، درست بهخاطر ندارد و از همین سبب میگوید که چهار یا پنج فرزندش سقط شدهاند. به گفتهی او، در دورهی بارداری و زایمان، شوهرش اجازه نمیداد که به شفاخانه برود یا قابلهای به خانه بیایید. «مه که حمل میداشتم، میگفت باید پیش روی خودم ولادت کنی. شفاخانه یا کسی نباید پیش تو باشه.»
اکنون مادر هفت فرزند –چهار دختر و سه پسر_ است. پسرانش درس خوانده؛ ولی دخترانش پس از روی کار آمدن طالبان از آموزش باز مانده اند. نازیلا بیسواد است و میگوید نگران آیندهی نامعلوم دخترانش در حاکمیت طالبان است.
این تنها روایت نازیلا نیست که قربانی ازدواج اجباری و خشونت خانگی شده است؛ بلکه بافتهای فرهنگی، سنتی، بیسوادی، ناداری و رسمورواجهای نادرست سبب شده که سالها این خشونتها به گونهی نهاینهشده دوام داشته باشد.
٭ نام مصاحبهشونده مستعار آورده شده است.