اصحاب منابر و مساجد چی میگویند؟

در بافت و سنتهای اجتماعی به خصوص یک جامعه مذهبی رفتارها گاهی طوری میباشد که بیشتر از خود فرد در تصمیم گیری یک موضوع آن چه در پیرامون وی اتفاق میافتد، یا آن چه به وی دیکته میشود نقش دارد. هرچند این به معنا آن هم نیست که در تمام موارد تصمیمها از یک جای نشأت میگیرند، بلکه شاخههای گوناگون وابسته بودن آن فرد به آن سهیم میباشند مانند رفتارها و گفتارهایی که وابسته به باورهای او میباشد به نحوی شکل دهنده برخی حالات و یا تصامیم یک فرد میشود، یا حتا به گونه غیر مستقیم میتواند تاثیر روی یک تصمیم وی بگذارد.
در جامعه مثل افغانستان نمونه بارز آن وابسته بودن به عرف و عنعنات، دین و مذهب است، که بیشترین تاثیر را روی زندگی و تصمیم یک فرد میگذارد به خصوص مسایل مذهبی که ریشه در تمامی حالات و گفتار و زندگی افراد جامعه ما به گونه بیشتر و نقش تعیین کننده تر دارد. اما از آن جایی که بیشتر افراد اجتماع به گونه کامل از مسایل دینی و مذهبی آگاهی ندارند در خیلی موارد می خواهند کسان دیگری برای شان متون دینی را ترجمه و تفسیر و تشریح کند، که از سوی مسوولین مساجد و یا مدارس یا به طور واضح تر بگویم ملا امامان صورت میگیرد.
در موارد زیادی گفتههای ملا امامان یا همان مبلغین مساجد به حدی میتواند روی روند زندگی یک فرد تاثیر بگذارد و تصمیم وی را عوض کند که شاید آدم نتواند به راحتی آن را باور کند، نمونه از این دست اتفاقها کم نیست، کافی است سر به مسایل و رویدادهای ثبت شده از این قبیل هم در تاریخ افغانستان و هم در اجتماع افغانستان بزنید، چه در بررسی دیروز و یا هم امروز چون هم اکنون هم اگر به دور و بر خود نگاه کنید تا شاهد آن باشید، چیزی که گاهی به حد باور نکردنی پیش چشمهای شما اتفاق میافتد، چیزی که خود نگارنده هم در خیلی مورد آن را دیده.
حالا یک طرف که این تاثیر گذاری است، طرف دیگر چشمه و منبع تاثیر دهی است یا همان فردی است که حرفهای خود را خوراک دیگران میکند، حرفهای که گاهی متاسفانه چنان تهی و دور از یک ذهن سالم است که نمیشود از کنار آن گذشت و چیزی ننوشت، به خصوص وقتی پای صحبت در مورد زنان به پیش میآید.
آن گونه که در بالا ذکر کردم مردان به خاطر ناآگاه بودن از مسایل دینی هر سخنی را که در خطبههای نماز و یا هر موقع دیگر میشنوند کوشش میکنند آن را به نحوی اجراء کنند، یا حداقل آن را بخشی از باور خود بگمارند و شامل قوانین پیش برد زندگی خود بسازند. حالا این موضوع به خصوص اگر در خصوص زنان باشد که هیچ فرصتی را از دست نمیدهد، مثلا اگر گفته شود که زن چنین لباسی نپوشد و چنین کاری نکند بدون شک از طرف مرد فردای آن در کانون خانواده به اجراء در میآید. حالا به این کاری نداریم که هر اندازه اگر از آن بالای منبر و تربیون مساجد در خصوص خود آقایان گفته شود پشت گوش میاندازند، به این نکته بیشتر میخواهم بپردازم که آنی که در مورد زنان از پشت تربیون سخنرانی میکند چی اندازه از زنان شناخت دارد؟ یا تا حال دقت کردید به باور وی یک زن چی است و چی میخواهد؟ آیا دیده اید که برای آنها جهان زن همان چیزی است که خودشان و ذهن کوچک شان ساخته است؟
این که خود متون دینی در خصوص زنان چی گفته بحث طولانی است و پرداختن به آن فرصت بیشتر و فضای گسترده تری میخواهد اما چیزی که برداشت مردان در اجتماع از آن شده خود یک موضوعی است که نباید از کنار آن به سادگی گذشت، به خصوص وقتی که آن را از نشانی دین به خورد مردانی میدهند که به هیچ وجه ممکن نیست خود به سراغ اصل متن بروند و حداقل چیز بهتر یا دست اول تری دریابند.
این مقوله زمانی به ذهنم رسید که در یکی از رسانههای دیداری خطابه یکی از امامان مساجدی را می دیدم که در مورد زنان سخنرانی میکرد، و از آن جایی که جوان بود لحظهای درنگ کردم که بشنوم نسل امروز قشر روحانی چی گفتنی دارند، نسلی که به هر حال به خاطر موجودیت فضای بیشتر برای خواندن و فهمیدن باید ذهنیت بازتری داشته باشند، چون هرچه نباشد امروز جهان، اخبار جهان و هر دریچهای به سوی جهان و دانش روز به نحوی در دسترس ما راحتتر قرار میگیرد. امروز از صفحه های کوچک گوشیهای هوشمند میتوانیم به مطالب بیشتر، کتاب و دانش امروزی راحتتر دسترسی داشته باشیم نه مانند گذشته زحمت چین را میخواهد، نه هم نشستن پای نور کم رنگ شب. اما آن چه که دیدم نه تنها تکرار حرفهای گذشته بود که حتا با کم مایهگی و کوته بینیهای بیشتر از آن هم بود، حتا به باور این نسل امروزی هم زن همان برده است، چیزی خاصی تغییر نکرده منتها زمان اندکی تغییر کرده و اندکی مدرن شده، از این رو شیوه گفتار کمی متفاوت تر شده، الا دیگر همه چی همانی است که بوده. این روحانی جوان چنان برای زنان تعیین و تکلیف میکرد که تا لحظات زیادی وقتی میدیدم حتا یک بار هم چیزی نگفت که زن در آن مختار باشد و آزاد. یا حداقل چیزی که برای یک مرد این ذهنیت را ایجاد کند که طرف انسانی است که به اندازه وی در این زندگی سهم دارد. از نظر این روحانی جوان بزرگترین نعمت برای زن هم چنان همان بود که برای شوهرش خدمت کند و در عوض آن چی که شوهرش یعنی یک مرد باید انجام دهد تنها رفتار خوب باشد و بس، و تاکیدش هم همین بود که “شما که شام به خانه میروید چون آن “عیال” آن “سیاه سر” و… ـ القابی که جز توهین و تحقیر و کوچک شمردن جز دیگر هیچ چیزی نبود – تمام روز در خانه بوده، شسته و روفته و آشپزی کرده، بچههای شما را هوش کرده نیاز به یک لب خند شما دارد، نیاز به مهربانی شما دارد پس با آنان مهربان باشید، خوب برخورد کنید” و حرفهایی که در واقع میشد گفت به نحوی آرام کردن رابطه ارباب برای برخورد با رعیت بود نه نشان دهنده یک رابطه مشترک، یک زندگی مشترک، زندگی دو انسانی که در کنار هم مساویانه به پیش میروند، آن چه که زندگی نامیده میشود و آن چه که نشانگر یک تمدن و انسانیت باشد.
با این حال در قدم نخست آن چه به ذهنم آمد این بود که خوب اگر قرار باشد یکی رفتار خوب داشته باشد چه نیاز به این دارد که حتمن باید قرائتهای دینی برایش امر و نهی کنند، چی نیاز دارد که چنین کسی از پشت منبر گلو پاره کند، آن هم باز با چنین ادبیات سخیفی و با چنین گفتاری که هیچ نشانی از تمدن، هیچ فهمی از زندگی مشترک و هیچ درکی از انسان و انسان شناسی ندارد، باز مگر انسان جز رفتار خوش چیز دیگری هم در رفتار اجتماعی است که آن را تمامیت یک زندگی مشترک بسازیم؟
برای رد کردن حرفهای این منبردار جوانی که برای صدها نفر چنین با فهم اندک گلو پاره میکرد که هزاران دلیل وجود داشت و دارد اما زاویه دیگر آن را وقتی در قدم دوم سبک و سنگین کردم تمام وجودم را لرزه گرفت، به خصوص وقتی دیدم صدها سر برای تایید گفتههای این جوان سر تکان میدهند. چون آن گونه که در بالا گفتم بیشتر این مردان تنها دلیل فهم شان در خصوص زندگی را از دهن همین قشر میگیرند، قشری که سالها است برای همه چی امر و نهی میکنند و هر آن چه را که بخواهند با برداشت خودش از متون دینی به خورد جامعه میدهند. جامعهای که هیچ بهرهای نه از سواد دارد و نه هم از سواد دینی، جامعهای که هنوز هم در خیلی موارد تصمیم گیرندهاش همانهایی هستند که در بیشتر موارد تنها بادرشت تلفظ کردن چند واژه خودشان را عالم دهر میگیرند. اما وقتی چنین حرفهای شان را با دقت و خرد بسنجید هیچ راهی برای کشاند پای سخنان شان به خاطر همخوان ساختن با منطق، با دانش امروزی، با انسانیت، با جامعه شناسی، با رفتار شناسی، با انسان شناسی و روان شناسی وجود ندارد.
هرچند به باور خیلیها باید و شاید سپاس گزار هم باشیم که چنین کسی برای مهربان بودن دیگران با ما حرف میزند، اما مگر همه چیز یک زندگی مشترک خلاصه میشود به همین یک رفتار ابتدایی؟ آیا معنای زندگی مشترک همین است که زنان تمام بار مسوولیت درون یک خانه را به دوش بکشند و در نهایت تنها لطفی که یک مرد بکند همین باشد که برای یک ساعت مهربان باشد؟ و آیا مهربانی تنها همین است که فقط دست روی زن بلند نکند؟ چون بدون شک وقتی آن مرد از پشت منبر حرف از مهربانی می زد جز این دیگر معنای نمیتواند در چنین جامعهای داشته باشد، الا این که مهربانی در یک زندگی مشترک برخاسته از یک حالت عاطفی است و دو طرفه و تعریفی که در برگیرنده خیلی نکات در زندگی مشترک میشود.
نمیگویم که ما با جهان مدرن یک شبه باید خود را برابر بسازیم و راه عقب مانده هزارساله را یک شبه بپیماییم، اما وقتی پای چنین سخنانی در میان میآید که از تاثیر آن بی خبر نیستیم، میمانیم که همان یک هزار ساله را باید چند هزار ساله در نظر بگیریم؟ چون هنوز برای یک کسی که به نحوی میتواند تاثیر گذار در اجتماع باشد، فهمش از زندگی مشترک و از تمام خم و پیچهای آن تنها همین حالت امر و نهی کردن است و به نحوی از دید وی زندگی مشترک با زندگی ارباب رعیت هیچ تفاوتی ندارد، و خلاصه میشود به یک مهربانی، تبدیل به موضوعی میشود که در کنار هزاران ناامیدی دیگر، یک ناامیدی دیگر و یک ترس دیگر میافزاید، آن هم درست در شرایطی که زنان به خاطر پیشبرد امور اجتماعی برای برابر سازی باید خیلی بیشتر از اینها گام بردارند، گامی که تنها در چهارجوب خانه نباشد و کاری که تنها در انتظار یک مهربانی تحمیلی باشد.
نویسنده: نسیمه همدرد