آیینهای به زندگی زنان؛ حمیرا قادری و داستانهایی از درد و آرزو
حدیث حبیبیار

زنان در سایهی سیاستهای محدود کنندهی طالبان، بیشتر از همیشه متأثر شدهاند. آنان در دورهی اول حاکمیت این گروه و همچنین پس از رویکار آمدن مجدد شان بر افغانستان، بیشترین آسیب را دیدهاند. زنان از کار، آموزش و تمامی فعالیتهای اجتماعی محروم شدند. حمیرا قادری نویسندهی زن افغانستانیست که دو بار شاهد حاکمیت این گروه بوده است. او در آثارش بهدنبال آرائهی تصویر جامعهی خود بهویژه زنان سرزمیناش است که در دهههای جنگ با ممنوعیتهای فراوان مواجه بودهاند. خانم قادری، دردها، ممنوعیتها و امیدهای زنان را که از چشم جهان پنهان مانده، روایت میکند. وی تلاش دارد تا با روایت زندگی زنان صدای خفهشدهی آنان را به گوش جهان فریاد کند.
حمیرا قادری، کارشناس زبان و ادبیات فارسی و زن نویسندهی افغانستانی است. او دکترای خودش را در رشتهی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه «جواهر لعل نهرو» کشور هندوستان گرفته است. چون علاقهی شدیدی به آموزش و ادبیات داشت، ادبیات شفاهی را از مادر و ادبیات نوشتاری را از پدر آموخت. کتابهای او نه تنها در افغانستان و ایران؛ بلکه در آمریکا، فرانسه و سایر کشورها نیز منتشر شده و مورد استقبال قرار گرفته است. داستان “رقص در مسجد” آخرین اثر خانم قادری است که زندگی پر از فراز و نشیب وی و دانشآموزاناش را از دور اول حکومت طالبان روایت میکند. این بانو میگوید که او نیز جزء زنان افغانستانی است که در ۴۰ سال عمرش دو بار شاهد تسلط طالبان بر افغانستان و حذف “سیستماتیک” زنان از جامعه بوده است. خانم قادری توانسته در هر دو دورهی تسلط طالبان، با ایجاد فرصتهای آموزشی محدودیتهای طالبان بر زنان را نقض کند. در همين مورد خبرگزاری بانوان افغانستان گفتوگویی داشته است.
. خبرگزاری بانوان افغانستان: خود را معرفی کنید؟
– حمیرا قادری هستم. در کابل متولد شدم و اکنون در آمریکا زندگی میکنم.
. چه شد که به دنیای ادبیات قدم گذاشتید؟
– دلیل اولش حضور پدرم که کتابخوان است در زندگی من بود. شاید اگر پدرم کارگردان فیلم میبود هم عین تاثیر را بالایم میگذاشت و من هم به همان مسیر کشیده میشدم. علاوه بر اینکه پدرم کتابخوان بود مادرم نیز زنی قصهگو بود.من این دو یعنی ادبیات شفاهی و نوشتاری را بعد از اینکه از آنان آموختم با هم درآمیختم تا در آن زمان که کوچک بودم و با فقر و جنگ دست و پنجه نرم میکردم به نوعی خود را سرگرم کنم. من توانستم از داستان ها استفاده کنم و در دوران کودکی از آنها برای خود پناهگاهی و محلی برای بازی و پنهانشدن از همهی جنگهای داخلی و بیرونی بسازم. با فقر و تنگدستی خود کنار بیایم. مسلم است که داستان و قصه شکم آدم را سیر نمیکند؛ در آن زمان این روش کاربردی من بود در مورد ادبیات.
. با تسلط طالبان به بار اول در افغانستان، بر سر این انگیزه و پناهگاهتان که مملو از خواندن و نوشتن بود چه آمد؟
– زمانیکه طالبان آمدند انگیزهی داستان نویسی در من قویتر شد. دوباره جنگ و دعوا بود. وقتی از جنگ یاد میکنیم همیشه که منظور ما توپ و تانگ نیست. بحث این است، همین که جامعه ترا به خاطر زن بودنت رد میکند؛ شما با خود و دیگری وارد جنگ و دعوا میشوید. صلح درونی خود را از دست میدهید. خودملامتی وقتی زیاد شد که همهی ما زنان دستهجمعی از سوی جامعه رد شدیم و آن هم سیستماتیک. آن زمان بود که جنگ درونی را حس کردم. دوباره ادبیات شد پناهگاه من؛ البته دیگر آن کودک هفت سالهیی نبودم که کتاب قصهی “جوجه اردک زشت” بتواند من را آرام کند. حتی با داشتن کتاب قصه ها حس ناامنی و ترس داشتم. اینطوری شد که شروع کردم به نوشتن . این شروعی نبود که نویسنده شوم، این شروعی بود که پناهگاه خود را از دست ندهم و ان را وسیعتر کنم.
. معمولا بیشتر نویسندگان اولین نوشتهیشان مورد قبول خودشان نبوده و از چشم دیگران پنهان کردند. شما از اولین نوشتهیتان برای ما بگویید؟
– شنوندهی اصلی داستانهای من پدرم بوده و هنوز هم جز اولین افرادی است که میخواند. انگیزهدادنهای او در دوران طالبان بخصوص زمانیکه زنان و دختران سرزمینما بهخاطر آن شرایط خودسوزی میکردند؛ باعث شد قویتر شوم و بهخاطر نجات و زندهماندن بیشتر در ادبیات فرو رفتم. چون شرایط طوری نبود که برای من کدام راهی دیگر باشد. هر قسم آموزش و تدریس علمودانش به جز از آموزشهای دینی از سوی طالبان منع شده بود.
. ازممنوعیتهای آموزشی یاد کردید. آیا تنها آموزشهای دینی برای آگاهی و پیشرفت فرزندان یک کشور کافیست؟
– بحث این است که دین و سیاست باید دو موضوع کاملاً جدا از هم باشند. تجربه ثابت کردهاست که دین و سیاست انسانها را بدبخت کردهاست. من هم جز افرادی هستم که به همین عقیده میباشم که دین یک مسئله شخصی است. نمیدانم چرا ما مردم افغانستان به ظاهر و باطن همه خداپرست هستیم؛ اما بازهم چهل میلیون آدم کنار هم آرامش نداریم. اما در جامعهی مثل کشور هندوستان که بیش از صدها مذهب وجود دارد، میلیون ها انسان در کنار هم با آرامش زندگی میکنند و مشکلهای شان به مراتب کمتر از ما مردم است. این دین نیست در افغانستان امپراطوری مردانه است. کجایش دین است که زن مدام در آن آسیب ببیند. هر کس آمده و به نام خدا و قرآن برای خودشان دکان ساخته و سوءاستفاده کرده. بنابر این هر نوع آموزشی که بخواهد زنان و دختران را به عنوان جنس دوم فرودست و مردان را گروه فرادست تربیت کند، اشتباه و غلط است. چون جامعه را به سمت بدبختی میکشاند.
. آیا آموزشهای دینی تحت کنترول طالبان، زمینهی ترویج خشونت و سواستفادهی جنسی را گسترش خواهد داد؟
– سوءاستفادههای جنسی در مدارس دینی قبل از طالب هم وجود داشت. خصوصا در مورد کودکان که اصلا بحث تازه ای نیست. در دوره جمهوریت هم از این رسوایی ها بود. گاهی گاهی سر و صدایی ایجاد می شد و بعد هم به هر دلیلی فراموش می شد. طالب که گم شود باز هم در مساجد و مدارس دینی این مشکل به جا خواهد ماند. با متجاوزین دینی که کودکان را قربانی خود می کنند ، در هیچ دوره ای برخورد صورت نگرفته است. البته که دوره طالب دوره امن متجاوزین محسوب می شود. چون زمینه و زمانش بیشتر فراهم میشود. اگر از بحث مدارس دینی بیرون شویم خشونت جنسی در پناه آموزه های دینی بعد وسیع تری می یابد. این روزا شاهد سرنوشت زنی هستم که به زور به ازدواج مردی درامده است و اما طالب برایش اجازهی طلاق نمیدهد؛ این که زن مجبور است با مردی که نمی خواهد شب و روز خود را بگذراند خودش نوع خشونت عریان جنسی نیست؟
. شما نویسندهی کتابی بهنام “رقص در مسجد” هستید. در مورد آن به ما معلومات دهید؟
– کتاب آخر من بنام «رقص در مسجد» به زبانهای انگلیسی و فرانسوی ایتالیای، فلندی و آلمانی منتشر شده است. رمان «رقص در مسجد» روایت من در افغانستان و زندگی دشوارم در دورهی اول حکومت طالبان است. نسخهی اول کتاب رقص در مسجد به زبان فارسی بود اما به مرور زمان تغییرات زیادی در آن به زبان انگلیسی آمد و فرصت نشد تا روی نسخهی فارسی آن کار کنم.

. دلیل اینکه نام “رقص در مسجد” را برای کتابتان انتخاب کردید چیست؟
– در یکی از فصلهای «رقص در مسجد»، خاطرهی خود را از دورهی طالبان نوشتم. دورهای که ۱۳ یا ۱۴ سال داشتم و تازه نوجوان شده بودم. بیجاشدگان داخلیای که از غور به هرات پناه آورده بودند. من رفتم که به کودکان آن بیجاشدهها «الفبا» یاد بدهم. جایی که تدریس میکردم، خیمهی بزرگی بود که به آن «مسجد» میگفتند. شاگردان هم پسر بودند و هم دختر. گرچه سنوسال کمی داشتم،؛ اما زیر چادری رفتوآمد میکردم. ما به طالبان میگفتیم میرویم در آنجا و سیپاره و قرآنشریف میخوانیم. طالبان روبهروی این خیمه-مسجد، دو مقر نظامی داشتند و حتا پَرزدن پشههای آن ساحه را زیر نظر داشتند. یک روز، تعدادی از دخترها به کلاس نیامدند. پس از پرسوپال، فهمیدم که شب گذشته مهاجرین محفل عروسی داشته بودند. دیرتر دختران آمدند. پرسیدم شما کجا بودید. هر کس بهانه ای پیش کرد. یکی از بچهها، با صداقت کودکانه گفت همه شان به درس نیامدند به عروسی بودند و میرقصیدند.من از شنیدن واژهی رقص به وجد آمدم. از یکی از دختران پرسیدم تو رقص بلدی؟ گفت بله منتها رقص ما فرق دارد. گفتم کمی برقص شاگرد پذیرفت. گرد خودش چرخید، دستان کودکانهاش را شور می داد. بعد کم کم بقیه هم به او پیوستند. در میان کودکانی که رنج مهاجرت و بیسرپناهی در چشمانشان خانه کرده بود، شور و هلهله افتاده بود. طالبانی که آن ساحه را زیر نظر داشتند، خودشان را به خیمه رساندند. طالبی با چوبش به پردهی خیمهی ما زد و داخل شد. از دیدن دخترانی که دَور هم میچرخیدند و شادی میکردند، برآشفته شد. قبل از آنکه طالب اقدامی کند، من پا پیش گذاشتم و گفتم اینها درسهایشان را، قرآن شریف را، بلد نبودند. من اینها را جزایی کردم که باید دور خیمه بدَوَند. طالب: فریاد زد: حرام است حرام است دویدن. دویدن حرام است. این فصل را دوست دارم برای همین نام فصل آمد روی جلد کتاب.
. پس از اینکه کتاب شما نشر شد؛ دیدگاه مردم نسبت به آن چگونه بود؟ چه انتقادهای از اثرتان وجود داشت؟
– زمانیکه کتاب رقص در مسجد من بیرون شد، اکثریت مردان گفتند: “نه اینطوری هم که خانم قادری گفته زمان طالبان نبود.” انگار برای مردان آنقدر سخت نگذشته بود. به نظر من یادشان رفته که چقدر دختر از دست رفته داشتیم؟ این کورسها و صنفهای آنلاین و بورسیههای خارجی که در آن زمان نبود، انترنت و ارتباطی وجود نداشت. در آن زمان هیچ گزینهی برای دختران وجود نداشت؛ تا مبارزه کنند و خود را نجات بدهند. خوب به یادم است که به عیادت یکی از دوستانم به نام “فرزانه” رفته بودم یک فرزانه آنجا نبود، ده ها فرزانه سوخته آنجا افتاده بود . حتی همین که وارد شفاخانه می شدید ، بوی گوشت سوخته به مشام تان می رسید . با وجودیکه سالها گذشته؛ اما هنوز هم از آن بوی و حس بد رهایی پیدا نکرده ام.
. چگونه در آن وضعیت دشوار خودتان را حفظ کردید و سالم بیرون شدید؟
– خود و دوستهایت را حفظ کردن و انگیزه پیدا کردن در آن دوره بسیار سخت بود. من در حفظ دوستهایم خیلی موفق نبودم. ولی برای خودم انگیزه دادم و فکر میکنم خود را از آن دورهی اول طالبان نجات دادم؛ اما این به این مفهوم نیست که من از آن دوره سالم بیرون آمدم. درست است که جسم من نسوخته و دست و پای من سالم است؛ اما روحم آسیب دیده و در زندگی مطمئنم که جز افرادی هستم که تراما دامنگیر من شده و به عنوان یک زن افغانستانی با این تراما، همیشه درگیر هستم و اذیت میشوم. بعد از دورهی طالبان یکبار دیگر هم جامعه مرا بهخاطر زن بودن در نقطهی ضعیفی قرار داد باز من برگشتم به دنیایی که برایم ساخته بودم، به همان قلم، واژهها و کتابها تا دوباره به آرامش برسم. هر بار سفر و رفتن به آن پناهگاه برایم خیلی سخت، دشوار، پر از لحظات ناامیدی و یک قلب شکسته بوده است؛ اما در تمام اینها سفرها یک هدف داشتم. اینکه بتوانم حرف بزنم، چون حرفزدن و نوشتن را بزرگترین قدرت خود میدانم و باز هم با ادبیات بود که توانستم در سرزمینی که زنانش هر چقدر خاموشتر بهتر و مردانش هر چقدر توپ و تفنگدارتر بهتر، حرف بزنم و این قدرت را همیشه از قلم خود گرفتم. پس بنابراین ادبیات برای من شبیه یک خانه بوده و هر بار که سنت و سیاست افغانستان خانهی من و همجنسهای من را به دلیل زن بودن خراب کرد از ادبیات به عنوان خانهی خود استفاده کردم. خلاصه اینکه در دورهی اول طالبان با همین ادبیات خود را نجات دادم و محدودیتهای آنان را با فراگرفتن آموزش و تدریس، نقض کردم.
. شما محدودیتهای دورهی اول طالبان را با تدریس نقض کردید، اینبار چه کاری را برای زنان و دختران افغانستانی انجام میدهید؟
– دقیقا این دوره هم همین کار را میکنم. در آن دوره یک دختر ۱۳ یا ۱۴ ساله بودم. کاری فراتر از تدریس به همان گونه که در کتابم “رقص در مسجد” یاد کردم، نمیتوانستم. اکنون در این دوره هم بیشتر از تدریس و آموزش به دختران افغانستان نمیتوانم. اما همین که از دور باز هم در کنارشان هستم، همراهشان حرف میزنم، مینشینم پای قصه و صحبتهای شان و به درد دلهای آنان گوش میدهم خوشحال هستم و همین تدریس و آموزش از راه دور در حد و توانم است.
. چه روایتهایی در حال حاضر از زندگی این دختران که تحت حاکمیت طالبان استند، با آن زمان مشابه است؟
– از نظر مه وجهمشترک همهی ما زنان در دوران طالبان همان خفقانیست که این گروه با آمدنشان به وجود میآورند. خفقانی که آزادی همهی ما را یکبارهگی میگیرد. در دورهی اول تسلط طالبان، آزادی حتا در حدی نبود که ما بتوانیم از چهار دیواری خانه بیرون شویم. حال هم چندان فرقی ندارد. اگر قرار است کسی پشت آموزش برود پنهانی این کار را میکند و آزدای وجود ندارد.
. با دختران زیادی در افغانستان در ارتباط هستید، آیا بازهم شما روایت از وضعیت موجود خواهید نوشت؟
– تا روزیکه من تاریخ را بر شانههای خود حمل کنم، تا روزیکه هرجا بروم به عنوان زن افغانستان شناخته شوم و تا روزیکه در جایی به نمایندگی از دختران افغانستان، صحبت کنم از آنان خواهم نوشت و فکر نمیکنم وظیفهیی فراتر از این داشته باشم؛ این کار اولویت تمام کارهای من در زندگی است.
. چه چیز در وجودتان باعث این انگیزه میشود؟
– اعتقاد دارم، به اینکه آموزش و هنر میتواند جامعه را به کمال برسانند. همان قسم که در آغاز یادآور شدم، من بارها با آموزش و هنر خود را از میان مشکلات نجات دادم؛ برای همین حضور در صحنهی آموزش برای من بسیار مهم است. من دیگر نمیتوانم به افغانستان بروم و در دانشگاه برای دختران تدریس کنم، چون دیگر در آن کشوری جایی برای من نیست. ولی در حوزهی هنر کسی نمیتواند مانع من شود به همین خاطر شروع کردم به برگزاری صنفها، انجمنها و درسهای آنلاین.خوشبختانه تا فعلا خیلی هم عالی با دختران سرزمینم به پیش میروم.
. چه گفتنی دارید به زنان و دخترانی که اکنون زیر سایهی فرمانهای روزافزون طالبان زندگی میکنند؟
– فکر کنید زمستان است. دختران لباس گرم ندارند و برف شدید بر اینها میبارد. ولی فردی که لباسگرم پوشیده است و در هوای مناسب قرار دارد به آنان بگوید، سردتان نشود یا خنک نخورید. به نظر من خیلی بی انصافی است. حس میکنم از راه دور هر حرفی که به دختران و زنان افغانستان بگویم دلخوشی و خوشبینی به نظر میرسد. اما به هرحال روزی من هم در همان زمستان زیر برفها ایستاده بودم.
زمستان را با گِل و باد و بارانش در میان فقر و فلاکت تجربه کرده ام؛ دست و پای من هم یخ زده و چشمانم در آن سیاه بادها کور شده . بنابراین به دختران افغانستان باید بگویم که امیداور باشید تا حدی که در توانتان است، تا حدی که بتوانید دستان خود را در آن این زمستان سرد با (پُف و کُف) گرم نگهدارید. در بدترین شرایط آنچه مه را سرپا نگهمیدارد، تصویر بعد از فاجعه است. میدانم که بعد از طالب اندوه و بیچارهگی برای ما میماند و بخشهایی از ما را با خود میبرد؛ اما کوشش کنید تصویر بعد از زمستان را بسازید، تا برایتان کمک کند از این زمستان سرد رهایی پیدا کنید. نگذارید که این طالب یا برفکوچ شما را خفه کند، و با خود ببرد.