حمیرا قادری: ما همه تاریخ ثابت در دردکشیدن داریم

گفتگو کننده: نسیمه همدرد
زنان در افغانستان دورههای متفاوتی را تجربه کردند و در هر دوره از هیچ تلاشی دست برنداشتند و برای هر تجربه هم بهایی پرداختند. در این میان اما دوران طالبان خاطراتی است که در ذهن هر زن از یک زوایهای میشود به آن نگاه کرد و هر زنی میتواند از آن روایت خودش را داشته باشد. این مساله حالا در هر مقطعی خودش را بهتر و روشنتر بروز میدهد. زنانی که قلم به دست گرفته اند و هرازگاهی آن را در قالبهای گوناگون میپردازند. یکی از زنانی که در جریان طالبان در هرات دست از هیچ تلاشی برای خواندن و نوشتن برنداشت داکتر حمیرا قادری بود. او بخشی از گروه دختران سوزن طلایی است دخترانی که هیچ خطری نتوانست شور و شوق خواندن و نوشتن را ازشان بگیرد. حالا هم در گفت و گویی او از آن دوره و از تجربههای خود در دورههای متفاوت میگوید. گفت وگوی خانم قادری را در این مورد و دیگر تجربههای خود بخوانید.
پرسش:خانم قادری،هرچند شما در ادبیات ما و در میان زنان نامی نیستید که نا آشنا باشد اما باز هم کمی بیشتر از خود بگویید، از دید خود به خود بگویید و میخواهیم از زبان خودتان بدانیم که شما کی هستید؟
قادری: من فرزند بزرگ خانوادهام هستم، پدرم برای گرامی داشت نام مادرش که در دوسالگی از دستش داده بود، حمیرا نامم نهاد. از دردهای جنگ و مهاجرت چیزی نمیگویم؛ ما همه تاریخ ثابت در دردکشیدن داریم. فقر، حقارت، بیگانگی، مرگ… اینها مفاهیمی هستند، که ریشههای همه ما را آب داده است، تکرارشان حسنی ندارد. فقط درد مردم را زیادتر میکند. اما تنها جایی که میشود راهم را از نیمی ا ز جامعه جدا کنم، بحث جنسم است. زن بودن و زن ماندن، جنگ فرسایشی وحشتناکی بوده است که نمیشود به سادگی ازش گذشت. شبیه یک جنگ چریکی. بیامکانات… هر جنس رفتارهای ثابت جنسیتی را در فرهنگ ما میطلبد، یک قدم این طرف یا ان طرف مرزهای تعین شده، تباهت میکند. ویرانت میکند. در مورد رفتارهای جنسیتی که برای جنس زن نوشته اند و تعین کرده اند، بیانصافی مطلق صورت گرفته است. همیشه به خودم که میبینم به زن بودنم میرسم، به آسیبهایی که به دلیل زن بودن دیدهام. نه اینکه زن بودن در ذات خودش مسئله دار باشد، به زن بودنی متاسفم که در جامعه افغانستانی باید شکل بگیرد و حفظ شود. وقتی جامعه افغانستانی میگویم یادتان باشد در مورد جغرافیا حرف نمیزنم، در مورد گروههای افغانستانی حرف میزنم که در هر جای دنیا دور هم جمع میشوند. از کابل تا کالیفرنیا. ما مردم با داشتههای میراثی ظالمانه مان همه جا جمع میشویم با همان فرهنگ زن ستیزی و مرد سالاری. بنابراین زن افغانستانی بودن میتواند هر جای دنیا یک جنگ چریکی باشد اما در افغانستان منجر به شکست است. شکست هم به مفهوم گوش و بینی بریده نیست، به قلب زنان افغانستان مراجعه کنید، آنها در مراحل متفاوت زندگی شکسته اند. زنان زیادی را میشناسم که این چنین اند. یعنی تعداد زنان دلشکسته خیلی بیشتر از آنهایی است که مثلا حالشان خوب است. میبینید بابت این جنگها و برادر بازیها که زنان هیچ نقشی ندارند چه رنجی میکشند؟ این فقط یک گوشه از زندگی زنان است. خیلی جای بحث است، دوستان میگویند خوب مبارزه کنید، قبول ندارم، زندگی که همیشه میدان بزکشی نیست اگر قرار باشد زنان افغانستان مدام برای بدیهی ترین امر وجودی شان- زن بودن- مبارزه کنند پس کی زندگی کنند. مفهوم زندگی مبارزه برای اثبات بودنت نیست، زندگی یعنی تلاش برای کمال… به خودم که نگاه میکنم زن بودن، پدرم را در آورده است، اما من یکی دارم برای کمال تلاش میکنم و پشت پا زدم به آنانی که وجودم را زیر سوال میبرند. من اینم.
داستان مینویسم و داستان میخوانم. در داستان نویسی با راوی غیر همجنس مخالفم. برای همین مدام از زنان نوشتهام و راویام زنی بود است که تلاش تابوشکنی دارد.
درس هم خواندم. اما دانشگاه کمک چندانی به نوشتنم نکرده است. فقط گذشته ادبیات فارسی را شناختم. مدتها در دانشگاههای کابل دستور زبان فارسی تدریس کردهام. در دولت هم به صورت رسمی کار کردم. مشاور امور اجتماعی وزارت کار و امور اجتماعی ، شهدا و معلولین بوده ام. اما هر وقت از عملکرد دولت خوشم نیامده است، به دهنش زدهام. پروای چوکی حکومت را نداشتم، خصوصا حکومتی که دمار از روزگار ملت درآورده بود.
سه دوره عجیب سیاسی را در افغانستان تجربه کردهام، دوره جنگها، دوره طالبان، دوره دموکراسی…
فعالیتهای مدنی هم با جایگاه حقیقیام انجام دادهام، اما جزو پروژه بگیرها نبودهام. هیچ نهادی را به نام خودم راه اندازی نکردهام. در تمام این سالها از راه قلمم مبارزه کردهام… از سالهای طالبانی تا این روزهای دموکراسی نوپا. نتیجه این مبارزه قلمی شش کتاب است. دو اثر پژوهشی و چهار اثر داستانی.
پدرم نزدیک سی سال است معلم است و مادرم همواره زن خانه بوده است. هر دو به عقایدم احترام گذاشته اند با وجود تفاوتهای بسیار. پدرم مردی بسیار روشنی است. معمولا تمام دختران فامیل برای حل مشکلات شان به پدرم زنگ میزنند، پدرم هیچگاه با زن به عنوان جنس دوم برخورد نکرده است. یقین دارم مرا از چهار پسرش بیشتر دوست دارد.
نزدیک دو سال است امریکا زندگی میکنم. غربت متفاوتی را زیر دندان تجربه دارم. مینویسم… ببینم چی میشود.
پرسش: پا گذاشتن به دنیا ادبیات و داستان همواره یک پس زمینهای دارد، یکی به خاطر قصههای مادربزرگ دیگری به خاطر یک اتفاق خاص یا هر دلیلی دیگر وارد شده. قصهی شما چیست؟
قادری: بیش از حد عاطفی هستم و احساسی. خیلی دوست داشتم احساساتم را بروز بدهم و در موردشان حرف بزنم. ساعت کلاسهای انشاء بهترین فرصت بود تا خودی نشان بدهم. بعد هم کتابخانه کوچک پدرم مرا با دنیای داستان و رمان آشنا کرد. خواندنهای بسیار و دنیایی احساسی خودم مرا به داستان نویسی شوق داد. البته در همان دورهای که دخترهای دوره طالبان در هرات خامک دوزی میکردند و مادرم هم گلدوز ماهری بود من تلاش میکردم بیشتر بنویسم، تا کم نیاییم. اخر دخترها یخنهای دوخته شده را به یک عالمه پول میفروختند اما داستانهای مرا کسی یک پول هم نمیخرید.
پرسش:حالا کمی از نسل کتاب های خوان دوران طالبان از نسل سوزن طلایی بگویید، شوق و شور آن زمان برای خواندن چگونه بود؟
قادری: در مورد آن روزها یکی دو نوشته در اینترنت هست. آن روزها ما چهار دختر بودیم که با جناب استاد ناصر رهیاب آن کورس سوزن طلایی را پیش میبردیم. لیلا بود، شیما، گلثوم و من. چون در خانه لیلا جان برگزار میشد و آنجا در هفته چند ساعت خیاطی هم تدریس میشد. ما زیر نام شاگردان خیاطی به کورس داستان نویسی میرفتیم. فکر کنم دخترها هیچکدام به چاپ یک مجموعه داستان نرسیدند. چهار سالی شد. بین خودمان کتابهای جدید رد و بدل میکردیم. از دکانها کتاب کرایه میکردیم. البته کتاب زیادی هم نبود. آن موقعها دوست داشتم کلیدر را بخوانم اما هیچکس نداشت. از لیدا دوستم شنیده بودم که یک پسر است به نام همایون آن را دارد. او هم انگار آن موقعها خواستگارم بوده و جایی بیان کرده بود، من هم جرات نکردم پیدایش کنم. صد تا گپ جور میشد.
انجمن ادبی هم که ما اجازه نداشتیم برویم. مردانه بود انجمن. یعنی با پسرهای آن دوره آشنایی نداشتیم که ببینیم چی میخوانند چی کار میکنند با ادبیات. هنوز هم نمیفهمم هم دورههای پسر بودند در آن دوره کیها بودند. یادم هست که اقای نظام الدین شکوهی در انجمن ادبی داستانهایم را میخواند و بقیه حاضرین هم نقد میکردند. پدرم میرفت نقدها را مینوشت و می آورد خانه تا من مطلع باشم. وضعیتی بود برای خودش. خیلی خوب است که پسرهای هم دورهام بنویسند که چه کسانی بودند، چیها خواندند.
کتاب زیادی نبود، که نسل کتاب خوان آن چنانی ایجاد کند. هر چی دستم رسید خواندم، از انوار سهیلی گرفته تا اخلاق ناصری… از ربه کا، دن ارام و داستانهای امیر عشیری تا پله پله تا ملاقات خدا.
پرسش: شما تجربه کتاب خواندن دوران طالبان و حالا را دیدهاید. تفاوت چه است؟ آیا همان شور را میبینید؟ اگر هم نمیبینید دلیل چه است؟
قادری: این دو دوره متفاوت دو گروه متفاوت از آدمها را بار آورده است. جامعه شناسی هر دوره فرق میکند. در دوره طالبها مکاتب بسته بود یا که اگر هم باز بود، علمی نبود… حالا که علمی هست و مکتبی آدمها نیستند. آخر در سرزمینی که با یک انتحار چهارصد نفر محو میشود کی دل و دماغ کتاب خواندن دارد. وضع روحی مردم خراب است. این جوانها نابود شده اند. بین مرگ و زندگی دست و پا میزنند، بیکارند، فقر کمر جوانی شان را شکسته… یعنی جامعه و روح جامعه را باید شناخت و بعد حرف زد. الکی نمیشود برای مردم نسخه پیچید. طرف نان ندارد پول کتاب بازی از کجا بیاورد. هر روز سر کوچه یا ته کوچه جنازه میآورد، با چه امیدی بخواند… اینها توجیه نسلی که کمتر کتاب میخواند نیست این حرفها توضیح حال نسلیست که دلی ندارد تا کتاب بخواند.
حال و هوای مردم به حال و هوای سیاست و اقتصاد بستگی دارد، و گرنه مردم ما، مردم عقب افتادهای نیستند که قدر علم و پیشرفت را نفهمند.
اما باز هم آفرین شان، ببینید دانشگاه شان دقیق محلی است که انتحار میشود، باز هم میروند… یعنی باز هم بین خون و دود و آتش از رمقهای باقی مانده استفاده میکنند. کتاب فروشیها مشتری دارد… در هر دوره مردم اذیت بودند اما باز هم پیشرفتند.
پرسش: خوب بیایم سر نوشتن تان؛ از تجربههای نخست نوشتن بگویید؛ نخستین داستان چگونه در ذهن تان شکل گرفت و با آن چگونه رفتار کردید و چه گونه در قالبش گنجانیدید؟
قادری: من با انشاء نویسی شروع کردم. بعد در مدرسه دوره راهنمایی مسابقه شعر و داستان نویسی شد. یک داستان نوشتم دادم به گروه. داور اول گفت: چه کسی برایت نوشته؟ خیلی اعصابم خراب شد. داستانم را پس گرفتم. سال بعد یکی دیگر داور بود یک داستان دیگر همان روز نوشتم و دادم. قبول شدم و گفتند مسابقه مرحله به مرحله جلو میرود بین مدارس و بین شهرها و بعد استان و بعد کشوری. رفتم جلو تا در استان خراسان مقام دوم را گرفتم. بعد دعوت شدم به مسابقه کشوری در استان اصفهان. نشد که بروم. خانواده گفت نرو. نرفتم. بعدا نوشتنم ادامه یافت اما نه جدی … دوباره بعد از اینکه هرات آمده بودم، در لیسه مهری شروع کردم. چون صنف پایینی بودم جدیام نمیگرفتند. همان سال طالبان آمدند مدارس تعطیل شد. سال بعد که کورس سوزن طلایی ایجاد شد، با وجودی که باز هم کوچک بودم مجبور شدند جدیام بگیرند. دیگر همش چهار نفر بودیم. آن موقعها بیشتر رمان خواندم و جدیتر نوشتم. استاد ناصر رهیاب مرا باور کرد و بهم امیدواری داد. فکر کنم موضوع اولین قصهام در مورد شهادت عمهام بود. خلاصه قصه جنگ بود. یادم هست وقتی قصه اولم را نوشتم خودمم گریه کردم.
پرسش: خانم قادری با ارایه این تجربهای تان اگر بپرسم نوشتن را دشوار یا راحت یافتید چه میگویید؟
قادری: نوشتن برای من راحت است. در حقیقت هیچ کاری غیر از نوشتن بلد نیستم. درس خواندن را که همه بلدند. در مورد نوشتن حوصلهمندی فراوان دارم. یادم نمیآید تا حال از نقدی ناراحت شده باشم. من همیشه تلاش خودم را کردم. حقیقت این است که ما همه مجبوریم نان هم بخوریم. برای همین نوشتن شغل دوم و سوم است. برای من هم همینطور… باید خرج خانه را هم در میآوردم. خصوصا وقتی که سیاوش را داشتم بیشتر تلاش میکردم دوست داشتم غیر از خرج خانه، برای او هم پول یک دانشگاه خوب را جمع کنم. من هم مثل هر مادر دیگری هزار و یک ارزو داشتم برایش…
خوب نوشتن کجای زندگی بود؟ وقتی که محبوریتها ختم باشد… بعد از مجبوریتها هم ذهن فعالی باقی نمیماند، دمی نمیماند برای نوشتن.
امیدوارم روزی برسد که نویسندههای ما کار دلشان با کار گِل شان یکی باشد تا نوشتن شغل اول شود. آن وقت تغیرات هم رونما خواهد شد. ما هنوز شاهکاری خلق نکردیم.
پرسش:هرکسی در دنیای نوشتههایش به دنبال خلق یک جهان است، جهانی که حرفهای خودش را بگویید. شما چطور؟ و در نوشتههای تان بیشتر به دنبال گفتن چه چیزهایی هستید؟
قادری: من معمولا دنبال جهان زنانی هستم که از ترسهای اجتماعی بگذرند، دوست دارم زنانی را خلق کنم که اخر کار و بار موفق باشند. من هم رویای موفقیت را دنبال میکنم. من از زنان موفق دنیا خیلی چیزها میآموزم. البته موفقیت برای دختران افغانستان یعنی خودباوری در جامعهای که باورت ندارند. این خیلی گام بزرگی است. نمیشود روزگار یک دختر هراتی را با یک دختر پاریسی مقایسه کرد. ما در هر مرحله زندگی مجبوریم از موانع بزرگی عبور کنیم که در هیچ جای دیگر دنیا نامش مانع نیست. خیلی میجنگیم و خیلی خستهایم. برای همین توانمندی ما را باید نسبت به شرایط مان سنجید. به نوعی در داستانهایم به هر دری میزنم تا خودم را دوباره تعریف کنم. با تعریف این جامعه، با نقشهایی که به خوردمان دادند، با نقشهایی که پذیرفته ایم… اینها دارند ما را، هویت ما را، استقلال فردی ما را… اصلا خود ما را ویران میکنند. باز آفرینی و باز تعریف زنان هدفم هست.
پرسش: کمی در مورد آثار تان بگویید و این که چه حرفهایی گفتهاید و هنوز چه حرفهایی برای گفتن مانده است؟
قادری: آدمهای قصه نویس کلا دست بالایی در حرف زدن دارند، حرفهایم شش کتاب است. نمیشود حالا یکی یکی توضیح شان داد. یک سری نقدهایی در موردشان هست. میشود در گوگل سرچ کرد و پیدایشان کرد. راویهایم زنان هستند و در نقشهای متفاوت از خودشان و دیگر اطرافیان میگویند. معمولا روایهایم را قوی انتخاب میکنم تا شبیه زنان ترسو نباشند. میخواهم راویها تغییرات اجتماعی را به وجود بیاورند.
به تعداد زنان بدبخت افغانستان حرف باقی است، هنوز کسی چیزی در مورد ما نگفته. باید دیده شویم. باید این فضای کم مهر را تغییر دهیم. باید دروازههای استفاده جویی را ببندیم. باید باب صحبت در مورد رفتارهای ثابت جنسیتی را که به جنسها دیکته میشود، باز کنیم. حرف خیلی مانده است ما که هنوز فرصت نکردیم از خودمان بگوییم. زنان افغانستان باید با نقاشی کردن، خامک کردن، قالی بافتن، قصه نوشتن، آواز خواندن و رقصیدن خودشان را دوباره ترسیم کنند. زنانی که دارند تصمیمهای بزرگ میگیرند. این بار قویتر… باید ببینیم چه نقشی از ما به استقلال جامعه زنانه کمک بیشتری میکند… باید آن نقشها را پررنگ تر کنیم و بهتر بازی کنیم. یعنی کنشگران با هدفی باشیم…
پرسش: خانم دوکتور در خصوص نوشتن زنان هموار بحث زنانه نویسی مطرح بوده با این دسته بندی موافقید یا مخالف و روی چه دلایل؟
قادری: من همیشه با این حرف یاد اختر چرخ ادب، پروین اعتصامی، میافتم. واقعا این زن شاعر ، در ادبیات دست بالایی دارد. خصوصا وقتی با فروغ مقایسهاش میکنید. اما میدانید فرقش با فروغ چیست؟ ترسو است. در هنر رد پای هویت باید مشخص باشد در ساختار ومحتوا. اینکه فروغ مکتبی میشود برای خودش این نیست که ادیب ورزیدهای بوده است، برای این است که زن ورزیدهای در خودشناسی بوده است. به جنس و جنسیتش ارزش قایل شده. شما یک زن را در لابه لای اشعارش مییابید. حالا بروید مناظره نخ و سوزن و پیاز و سیر پروین را بخوانید… معلوم نیست شاعر زن است یا مرد. آدم هنرمند باید اول خودش را به تصویر بکشد بعد ماش و نخود را.
پرسش: اگر بپرسم ادبیات به چه درد به خصوص به چه درد ما زنان میخورد، چه پاسخی میدهید؟
قادری: هر کسی باید درد و درمان خودش را بشناسد. ادبیات برای من نجات دهنده بوده است. یک ناجی . در دوره مهاجرت با نشان دادن قدرتم در داستان نویسی بین هم سن و سالانم از حقارتهای هجرت نجات مییافتم. چون آنها مجبور بودند به این داشتهام حرمت قایل شوند. در دوره طالبان، چپ و راست دخترها در هرات از شدت ناامیدی خودسوزی میکردند من سه تا از بهترین رفیقهایم را به دلیل خودسوزی از دست دادم. من برای فرار از افسردگی به داستان نویسی رو آوردم و امیدم شد. دوباره در دوره دموکراسی وقتی سیاستهای دروغین و روزگار بد مردم را میدیدم باز هم رمان نوشتم، الان هم نقطه قوتم در این دیار دور، ادبیات است. دقیقا الان بیش از هر وقتی نجاتم میدهد. خصوصا وقتی دارم روی این ژانر جدید کار میکنم و چیزهای یاد میگیرم بیشتر احساس امنیت میکنم. من خیلی مدیون ادبیاتم. حالا هر کس یک رقمی میتواند دردش را دوا کند. نمیشود برای همه نسخه داد که ادبیات نقش اسپرین را بازی میکند. من معتقدم زنانی که در دهات قالی میبافنند عینا مدیون آن هنرشان هستند. آدمی برای ادامه زندگی هم بهانه نیاز دارد و هم دلیل. برای من ادبیات همه چیز بوده است.
پرسش: نمیخواهم بگویم توصیه حالا اگر پیشنهادی برای بانوان که میخواهند بنویسند و تازه هم میخواهند پا به جهان ادبیات بگذارند چه گفتنیهایی دارد و چه راههایی را پیشنهاد میکنید؟
قادری: خوب اینطوری نیست که شما راه بیفتید دنبال ادبیات، یا دنبال نقاشی یا موسیقی… اینها بیرون از شما نمیتوانند باشند. گاهی شما با مهارت سوزن دستتان به آرامش میرسید، گاهی با مهارت قلم تان. گاهی هم با چنگ و چغانه تان. اول هر کس باید ببیند در چه بخشی توانمندی دارد، اندازهاش مهم نیست. فقط قدرت و اشتیاق. بعد که یافت برای پرورشش یک سری کارها باید بکند. هنر، هنر است چه با قلم چه با سوزن. نباید دست کم بگیریم. اما آنهایی که فهمیدند که توانمندی شان در جهان داستان نویسی است گام اول برایشان خواندن است. خیلی باید بخوانند خیلی. هر چی بیشتر بخوانند در آینده بهتر خواهند نوشت. خواندن است که به شما نشان میدهد نویسندههای برتر چطور شخصیتها را پردازش میدادند، چطور دیالوگهای تاثیر گذار مینوشتند، چطور بر کششهای داستانی میافزودند… با خواندن یاد میگیرید که خوب بنویسد.