«کاشت ناخن در زیرزمین مخفی»؛ هنر دختر هراتی در دل محدودیتهای طالبانی
حدیث حبیبیار

در زیرزمین خانهای پنهان از نگاهها، بهار بارکزی با دستانی ماهرانه و قلبی پر از امید، به زنان و دختران زیبایی میبخشد. ناخنها و مژههای مصنوعی را با دقت کامل میکارد؛ اما هر لحظه سایهی سنگین نظارت نیروهای «امر به معروف و نهی از منکر» طالبان، بر زندگی و کارش سنگینی میکند. در کشوری پر از محدودیت و تهدید، همچنان به تلاش ادامه میدهد، زیرا تنها در این فضاست که میتواند زیبایی و آزادی را بهطور پنهانی به زنان و دختران هدیه کند.
بهار بارکزی، باشندهی هرات و دانشآموز صنف دهم مکتب بوده است. پس از محرومیت آموزشی، به آرایشگری رو آورده است. بارکزی از این طریق منبع درآمدی داشت و سایهی خانهنشینی را دور زده بود.
بانو بارکزی در حالیکه مصروف زیباسازی ناخنهای یک دختر جوان است؛ میگوید سال گذشته آرایشگری را از یک زن آموخته و درآمد خوبی داشته است. پساز محرومیت از آموزش، با این شغل روزگارش میگذشت؛ اما دیری نگذشته که محدودیتهای طالبان بر کار او و هزاران زن دیگر سایه افکند.
در سوم اسد سال گذشته، طالبان با فرمانی تمام آرایشگاهها را به روی زنان و دختران بستند. مسوولان از اتاق تجارت و صنایع افغانستان به رسانهها گفتند که این فرمان طالبان، سبب بیکاری حدود ۶۰ هزار زن در سراسر کشور شده است. با این حال بهار میافزاید حالا که بهطور پنهانی این کار را ادامه میدهد، درآمد او به شدت کاهش یافته و زندگیاش پر از ترس و محدودیت شده است.
بهار ۱۹ ساله، که بهخاطر ترس از طالبان به سختی لرزههای دستانش را کنترل میکند، دربارهی تهدیدهایی که بهدلیل آن مجبور به بستن آرایشگاه شد، چنین میگوید: «یک زن وارد آرایشگاه شد و پس از اینکه برای یک محفل آماده شد، هیچ پولی پرداخت نکرد. پس از بگومگو، او رفت. ساعتی نگذشت که از چهار طرف خانه نیروهای طالبان هجوم آوردند. زنان و دختران زیادی آنجا بودیم و فوراً استاد ما خود را به جمع مشتریان زد و طالبان مستقیماً مقابل من ایستادند».
هنوز بازگو کردن آن روز برای بهار دشواری میکند، با صدایی لرزان و آرام میگوید که طالبان هیچ رفتار «انسانی» با آنان نداشته و از آن زمان تاکنون صدای «دلخراش» و تهدیدهای شان همواره روحش را آزر میدهد. بهار ادامه میدهد: «آنان هیچ صبری نکردند که زنان در داخل آرایشگاه حجاب بگیرند. بیملاحظه و با تفنگهای شان وارد شدند. زنان فریاد میزدند. یکی از آنان با لحن تهدیدآمیز گفت که زودتر اینجا را بسته کن، وگرنه خودت میدانی که آیندهات چه میشود. زنی که نزد ما آمده و هزینهیی پرداخت نکرده بود از جمله نیروهای این گروه بوده و آدرس آرایشگاه ما را داده بود».
بانو بارکزی، با تکان دادن سر، از دختر جوانی که برایش ناخن کاشت کرده است، خداحافظی میکند و با نفس عمیقی که نشانهای از خستهگی اوست، میگوید که در برابر هر کاشت ناخن، ۱۵۰ افغانی دریافت میکند. میگوید با این درآمد تلاش دارد که دوباره تجهیزات آرایشگری را تهیه کند.
چسپ ناخن را با بیحوصلهگی کنار میگذارد، میگوید: «با این که تمام وقت من صرف کاشت ناخن و مژه میشود، درآمد زیادی ندارم. حتا نمیتوانم به درستی به اعضای خانوادهام کمک کنم. باید تلاش کنم تا دوباره سرپا بایستم؛ اما آیا در این شرایط تحت حاکمیت طالبان ممکن است یا نه، نمیدانم».
بهار گفته است که افزون بر اینکه با محدودیتها و تهدیدهای طالبان روبهرو است، پدر و برادرش نیز با او مخالفاند و به دشواری میتواند این شغل را ادامه دهد. او با نگرانی اضافه کرده است: «چون درآمد خوبی ندارم، پدرم با من مخالفت میکند. هر روز میگوید که این کار هیچ فایدهای ندارد، پس نیازی نیست که زنان و دختران به خانهمان بیایند. برادرم هم بهخاطر نگرش منفی مردم نسبت به این شغل، با من مخالفت میکند و دیدگاه خوبی به آرایشگری ندارد».
در میانهای بحث ما، زنی از راه پلهها وارد زیرزمین میشود. با اینکه از درد پاهایش مینالد؛ اما همچنان با بانو بارکزی دربارهی کارهای خانه صحبت میکند.
ضیاگل، مادر بهار است. از اینکه دخترش از ادامهی آموزش محروم شده، نگرانی عمیقی از چهرهاش پیداست. او میگوید که با محدودیتهای سخت طالبان، آیندهی دخترش را تیرهوتار میبیند و این نگرانی تمام وجودش را فرا گرفته است.
ضیاگل با چهرهای غمگین میگوید که دخترش اکنون با محدودیتهایی روبهروست که خودش در دوران نخست حکومت طالبان تجربه کرده است. او ادامه میدهد: «برایم بسیار دردناک است که دخترم را با استعداد خوبی که دارد، در این گور تاریک ببینم. اکنون او باید در دوران پشت کانکور خود میبود. هر بار که به چهرهاش نگاه میکنم، رنجهای بیست سال پیش در ذهنم زنده میشود. طالبان آیندهاش را نابود کردند».
او میافزاید که با وجود مشکلات اقتصادی، همیشه تلاش میکرد که دخترش را به مکتب بفرستد تا روزی از فقر رهایی یابد؛ اما طالبان این آرزو را از او گرفتند. ضیاگل گفت: «من و بهارجان هر دو همیشه آرزو داشتیم که روزی او وکیل پارلمان شود.
گاهی وقتی کنار گیلاسهای چای مینشستیم، در خیال خود آیندهای روشن برایش میساختیم؛ اما با آمدن طالبان نه تنها آن آرزوها از بین رفت، بلکه حتی دیگر آن آرامش ساده و دلنشینی که با هم در کنار چای میداشتیم، نابود شد».
بهار و مادرش در پیامی میگویند که اگر جامعهی جهانی و نهادهای بینالمللی به وضعیت زنان در افغانستان توجه نکنند، به زودی شاهد افزایش چشمگیر افسردگی و خودکشی در میان آنان خواهند بود.