در جستوجوی آزادی؛ ترسیم آرزوها روی تابلوی رسامی
لیدا بارز
در حومهی شهر مزار شریف، اتاق کوچکی میزبان دخترانیست که از سوی طالبان از جامعه طرد و به کنج خانهها رانده شدهاند. بهروی قالین قرمز این اتاق، تصویرهای زیادی پریشان افتیدهاند. در آن سوی اتاق دختران نوجوانی استند که مصروف آموزش رسامی و سیاهکاری چهرههای مختلفی بهروی ورق اند. دستهای دختران درد، رنج و محدودیتهای شان را به تصویر میکشد. گوشهی دیگر اتاق، نور ملایم آفتاب از پنجرهی سمت رو به قبله بهروی دیوار اتاق تاریک که از میان پردهها بهسختی عبور کرده، میتابد. نور آفتاب، تصویر سیاهکاری شدهی روی دیوار را نشانه گرفته است. درون تصویر دختری است که هر دو زانوهایش را در بغل گرفته و در حال گریستن است. تصویرهای دیگری نیز آویزان است هر یک داستانهای متفاوت و پر از دردی را روایت میکند. آرزو، درست وسط اتاق نشسته است. او با پنسلهای سیاه در دست، تصویری از دختری را در حال رسامی است که دستهای مردانه در مقابل دهن دختر درون تصویر قرار گرفته است. گویا دستهای مردی قصد خفه کردن دخترک را دارد. چشمهای اشکآلود دختر درون تصویر، نگاه عمیقی به تصویر بخشیده است. آرزو پنسل کبود را به سمت چشمهای تصویر میکشد و میگوید: «کاغذ، تنها مکانی است که عقدههای دلم را میتوانم بهراحتی بهروی آن خالی کنم.»
آرزو -نام مستعار- دانشجویی دانشکدهی انجنیری دانشگاه بلخ است. او نیز مانند هزاران دختر دیگر بر اساس حکم طالبان از ادامهی آموزش منع شده است. خلاف ناماش اکنون آرزوها و هدفهایش به دستور طالبان، «تیره و تار» شده و این روزها نقاشی و آموزش به دختران دیگر به یگانه پناهگاهاش تبدیل شده است. او در مورد آغاز کار هنریاش چنین میگوید: «من رسامی را آماتور آموختم و از وقتی که یادم میآید، همان عقدههای دلم را بهروی ورق میکشم. در کودکی، کودک تنها و گوشهگیر بودم. به سختی با افراد اطرافام صحبت میکنم. حتا اولین اثر من، کودکی بود که در حال گریه کردن است.»
آرزو، بیش از یک سال میشود که از دانشگاه و آموزش رسمی بهدور است. او میگوید که برای رسیدگی به برابری جنسیتی همواره تلاش کرده است. رشتهی انجنیری را بهخاطری انتخاب کرده که به باورهای اشتباه اجتماعی مبارزه کند. آرزو با خواندن انجنیری و کار در این رشته میخواست به جامعه نشان دهد که آموزش و کار جنسیت را نمیشناسد.
آرزو، پس از محدودیتهای وضع شده بر زنان و دختران، به ۳۷ دختر دیگر نقاشی را به گونهی رایگان آموزش میدهد. او در این مورد بیان میکند: «در منطقهی ما بسیاری از مردم دختران را اجازه نمیدادند که این هنر را بیاموزند. حتا یکی از معلمهای خودم در دوران مکتب به من میگفت که در زمانههای قدیم وقتی شیطان بالای شان غلبه میکرد؛ مردم به کشیدن تصویر شیطان رو میآوردن و به همین دلیل رسامی را جرم میدانستند. ولی من این تابو را شکستم و شماری از دختران نوجوان را جمع کرده و بهصورت رایگان به آنانی که علاقهی خاصی به هنر داشتند؛ آموزش میدهم.»
آرزو در روزهای نخست تدریس برای دختران، نقاشیهای از طبیعت و ساختمانها و در گام بعدی چهرهی انسان را آموزش میدهد.
این آموزگار جوان، دربارهی دخترانی که این روزها تمامی دربهای امید بهروی شان بسته شده و با چالشهای فراوان گردهم آمدهاند، میگوید که این دختران از نگاه روحی “خیلی ضربه” دیدهاند. بهگفتهی آرزو، بیشتر دختران دانشآموزان مکتب بودند که مکتبها بسته شد. «اینجا رسامی میآموزند و هر روز با یک مشکل جدید آمده و گریه میکنند. از خانواده و رفتار مردان خانواده شکایت دارند. بعضی از آنان در خانواده پدران معتاد دارند. برخی دیگر خانوادههای سنتی دارند که حتی بیرون شدن دختر از خانه را “ننگ” میدانند. من تلاش دارم تا کمک شان کنم تا استعدادهای درونی خود را کشف کنند و به سمت چیزی بروند که واقعا توانایی انجام آنرا دارند.»
گفتنیست که آرزو باوجود چالشهای مالی که خود و خانوادهاش دارد، تمامی این دانشآموزان را بهصورت رایگان هنر رسامی آموزش میدهد. بهگفتهی او: «خانوادههای این دانشآموزان به دختران شان نه فرصت میدهند و نه هم امتیاز میدادند که روی هنر رسامی هزینه کنند.»
نزدیک به سه سال پیش، زمانیکه طالبان برای بار دور در افغانستان بهقدرت رسیدند؛ در ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۱، فرمان منع آموزش دختران بالاتر از صنف ششم را صادر کردند. در پی این فرمان، سازمان ملل متحد گفت که ۸۰ درصد دختران در افغانستان از آموزش محروم شدهاند. در گزارش دیگر، یونسیف اعلام کرد که با شروع سال جدید آموزشی ۱۴۰۳، به تعداد ۳۳۰ هزار دختر دیگر به دورهی تحصیلات متوسطه و عالی راه نخواهد یافت. دخترانی که در دوراهی مطلق میان آیندهی دست نیافتی که رویاهایشان را در آن تصور کردهاند و فرمانهای محدود کنندهی طالبان گیر کردهاند. آنان همچون پرندههای هستند که درون قفس پروبال میزنند، امأ زندانبان با بیرحمی تمام، پر پر شدن پرندههای درون قفس را به تماشا نشسته است.
این دختر بازمانده از آموزش، سمستر چهارم دانشکدهی انجنیری بود که محدودیتهای آموزشی از سوی طالبان وضع شد. او در مورد حسوحالاش پس از محدودیتهای آموزشی میگوید: «من، دختران خالهام و شماری دیگر از شاگردان ام که نزد من نقاشی و رسامی تمرین میکنند؛ زمانیکه دروازههای مکتب بسته شد، نشستیم و باهم گریه کردیم. هرچند تلاش میکنم خودم گریه نکنم چون بزرگتر از دیگران استم. آنان نزد من آمدند و با گریه گفتند که ما دیگر نمیتوانیم از صنف دوازده فارغ شویم. نمیتوانیم به رویاهای مان برسیم.»
برگزاری نمایشگاه به هدف «ایجاد انگیزه» میان دختران
در جریان محدودیتهای روزافزون طالبان، آرزو توانسته یک نمایشگاه از کارهای هنری خود و شاگرداناش را در یک مکان آموزشی برگزار کند. او هدف از برگزاری این نمایشگاه را، تشویق و ایجاد انگیزه برای شاگرداناش عنوان کرد.
وی در این باره افزود: «شاگردانم کسانی بودند که اصلا انگیزهی برای شروع کردن نداشتند. انگیزهی برای پیشبرد کارهای شان هم دیده نمیشد. آنان نزد من تنها رسامی میآموختند و آرزوی شان این بود که بتوانند یک روزی کارهای هنری خود را به مردم نشان بدهند.»
آرزو برای اولین بار خواست تا از کارهای هنری خود و هم اینکه آرزوی در دل دخترانی که نزد او آموزش میبیند، آرزو باقی نماند، یک نمایشگاه کوچکی را برگزار کردهاند که مورد استقابل نیز قرار گرفت.
“هنر چیزیست که تو را جذب میکند”
بدون دلیل مشخصی کار هنری را شروع کرده است. بهباور وی؛ اگر هنر را با دلیل مشخص شروع میکرد، آنزمان نمیتوانست به هنر بهعنوان چیزی که به او عشق میورزد، نگاه کند. بهباور وی، هیچگاهی هم دلیلی برای ادامهی این راه پیدا نکرده و شاید اصلا دنبال دلیل نبوده است، چون «هنر چیزی است که تو را جذب خودش میکند. یکجایی، میبینی که غرق دنیای هنر شدهای؛ نمیتوانی و نمیخواهی از آن بیرون بیایی. دلیل و برهان هم نمیخواهد.»
فرحناز، دختری است که نزد آرزو هنر رسامی را تمرین میکند. او نیز از آموزش رسمی بهدور مانده و در مورد وضعیت اجتماعی و تاثیر آن بالای هنر میگوید که اوضاع و تحولهای اجتماعی تأثیر شگرفی روی هنر دارد. بهباور وی، هر اندازهی که یک اجتماع غمگین باشد، فرد هنردوست آن جامعه، غمگینتر میشود. و این غم و اندوه در تابلوهای او نیز نمایان میشود.
او در این مورد گفت: «قبل از تحولات دوست داشتم در برنامههای فرهنگی و هنری سهم بگیرم. با جامعه میانهی خوبی داشتم. باوجود اینکه آدم بسیار گوشهگیر هستم، با اینحال چند باری در نمایشگاههای هنری و فرهنگی اشتراک کرده بودم و روزگار و روزهای قشنگی داشتم. اما بعد از تحولها، دیگر نخواستم هیچ سهمی در برنامههای فرهنگی و هنری داشته باشم و تمام ارتباطم با آدمهای فرهنگی از بین رفت. فعلا تنها مکانی که میتوانم با افردا اطرافم باشم، خانهی آرزو است.»
آرزو در کنار هنر رسامی، علاقهی خاصی به مطالعهی کتاب دارد. فرخنده، مادر آرزو میگوید؛ زمانیکه دخترش سن کم داشت، رمان مطالعه میکرد ولی وقتی بزرگتر شد؛ علاقهی به کتابهای حقوقی پیدا کرد.
این دختر نوجوان، علت علاقهاش به کتابهای حقوقی را «حق تلفیهای» که مادرش در زندگی تجربه کرده است، میداند. وی میخواهد تا از حقوق زنان آگاه شده و دفاع کند.این حرکت نمادین و مبارزه با بی عدالتی حتی در تصویرهای که رسامی میکند نیز دیده میشود.
منع آموزش دختران توسط طالبان، نشاندهنده عقدهای است که پیآمدهای عمیقی برای زنان و دختران، خانوادههای آنان و جامعه دارد. محروم کردن بیشاز نیمی از جمعیت یک جامعه، بهباور کارشناسان بین الملل، جنایت عمیقاً نگرانکننده و فراگیر است که نهتنها صدمات جسمی و روحی درازمدت به زنان و دختران وارد میکند، بلکه زخمهای ماندگاری را بر بافت جامعه به جای میگذارد که ممکن است نسلهای آینده در تاریکی و جهل رشد کنند.
آرزو، فکر نمیکرد که آرزوها و هدفهایش در این سرزمین، پیش چشمهایش خاک شود. آرزو میگوید؛ بهجای رسیدن و کسی شدن، داشتن زندگی مستقل و درآمد خوب، حمایت از خانواده و ایجاد زمینهی کار برای دختران از هدفهای مهم زندگیاش است.
او میگوید: «ناامید نیستم. دوست دارم انجینری را ادامه دهم و روی پروژههای آبادی و ساخت ساز کار کنم. در هنر نقاشی و رسامی دوست دارم که یک گالری بسازم.»
آرزو از امیدهایش برای رفتن دوباره به درس و دانشگاه میگوید؛ اما بازهم تاکید میکند اصلا امیدوار نیست. «گویا این گروه آمده اند تا پایدار بمانند و فعلا بر سرزمین و بالای رویاهای میلیونها دختر افغانستانی لنگر انداختهاند.»
در میان ناامیدیها و دغدغههایش هر زمانیکه ناامید و خسته میشود، سراغ قلم و ورق میرود و تصویر تازهی میکشد. در کنار نقاشی، او پس از بسته شدن درب دانشگاهها، بیشتر به کتابخوانی و مطالعه روی آورده است.
فعلا تنها خواستهی وی، بازگشایی دروازههای مکتب و دانشگاهها بهروی دختران است. بهباور آرزو، آموزش حق انسانی هر فرد است. حقی که آنان بهعنوان یک زن و انسان، باید به آن برسند. «شاید این وضعیت تغییر کرد. اگر مردم همصدا با زنان اعتراض کنند. فکر میکنم دختران این سرزمین حق دارند بیاموزند. مردم باید دختران را حداقل در این آرزوی کوچک شان که آموختن است، همراهی کنند.»
این اتاق به مکان کوچکی، برای گفتوگو و رویا پردازی، تصور رسیدن به هدفها و رویاهای دختران تبدیل شده است. جایکه آنان ناممکنهای زندگی شان را رسامی میکنند. به رویاهای شان بال پرواز رسیدن میدهند و محرومیتها به زنجیر میبندند. رسامی آرزو هم پس از یک ساعت تکمیلتر شده است. او اما با یادآوری محرومیتهای موجود دست از سیاهکاری برداشته و قلماش را به زمین میگذارد. از پنجرهی اتاق کوچکاش به بیرون میبیند و میگوید: «کاش تمام شود».