«آنچه در بستر جامعهی سنتی آموختم با آنچه امروز در جامعهی مدرن میبینم زمین تا آسمان فرق میکند»
«در مورد اینکه زمان شعر گذشته یا نه باید بگویم نسل امروز نسل ارضای فوری است یعنی هر چه میخواهد به آنی به دست میآورد از خرید اینترنتی بگیرید تا سکس چتهای اینترنتی! نسل امروز دیگر برای بازگو کردن عشق از هفتخوان رستم نمیگذرد برای همین هم برای گره گشایی از فلان بیت شعر بیدل وقت نخواهد گذاشت. با تمام این تفاسیر باید اشاره کرد که در تمام مقطع های زمانی شعر مخاطبان خاص خود را داشته و دارد. شاعران روح مبارزه را در مردم زنده نگهمیدارند مردم مشرقزمین تبحر ویژهای در این ژانر ادبی دارند و به گونهای میتوان آن را یکی از میراثهای ارزشمندشان دانست. حضور و ارزش شعر در مشرق زمین درست مانند ارزش ادبیات داستانی در غرب است.» گوشهای از صحبتهای حمیده میرزاد، شاعر و نویسنده است. برای شناخت بیشتر او، با وی گفتوگویی ترتیب دادیم.
پرسش: برای مخاطبان خبرگزاری بانوان افغانستان حمیده میرزاد را چگونه معرفی میکنید؟
پاسخ: حمیده میرزاد در هرات متولد شده است و مانند تمام آدمهای جهان تجربههایی را زیسته تا به امروز رسیده است. مسیری طولانی و طاقتفرسا که از شادی هم خالی نبوده است. ادبیات خوانده، مادر شده ، مهاجرت کرده است و کتاب نوشته است.
پرسش: نویسندگی را از چه زمانی آغاز کردید و در این بخش آثاری از شما چاپ شده؟
پاسخ: دقیق نمیدانم از چه زمان ولی میتوانم شیرینی مقامآوردن در مسابقات استانی در سال 1374 را مزه مزه کنم. یا لبخند قشنگ مادرم را از شنیدن خبر چاپ اولین سرودههایم در کتاب شعر زنان افغانستان در سال 1379 را به یاد بیاورم.
آثاری که از قلم من به بازار کتاب عرضه شده اند عبارتاند از :
1. میخواهم ایستاده بمیرم، انتشارات امیری 1393
2. قطرهای مانده به دریاشدنم، خانهی شعر جوان 1395
3.هیاهوی زرد، انتشارات آن 1399
4. نیمهی تاریک یک رویا (داستان)، نشر نبشت 1396
5. نان، شعر، کووید 19( منتخب اشعار شاعران فارسی زبان) انتشارات آفتاب 1399
6. در جستجوی صبح (برگزیدهی اشعار براتعلی فدایی هروی) انتشارات تاک
پرسش: بهنظر شما چه اتفاقی در درون و بیرون از شاعر بایستی به وقوع بپیوندد تا ما بتوانیم شاهد عبور از بحران موجود در شعر باشیم؟
پاسخ: ادبیات معرف تاریخ گذشته است وموقعیت یک ملت را در بین ملل دیگر از لحاظ فرهنگی تثبیت میکند ولی وقتی این نستالوژی به اندیشه و رفتار اجتماعی مردم تبدیل شود کهنهگرایی نام گرفته پیامدهای ناگواری به همراه خواهد داشت. باید اندیشه را به کالبد شعر امروز تزریق کرد کمبود کشف نو و تفکر نوعی بیماری است که شعر امروز سردچارش شده است. سیستم آموزشی افغانستان درگیر گذشتهگرایی است وهنوز ساعتها وقت گرانبهای دانشجویان صرف تبلیغ تمدن و فرهنگ گذشتهگان شده و ادبیات سنتی را آموزش میدهند. فخر بر گذشتگان نگاه حسرت آلود جامعه را به امروز تحتالشعاع قرار داده و حاصلی جز کهنهگرایی نداشته است. هولمز میگوید:« فقط احمقها و مردگان، هرگز تغییر عقیده نمیدهند». شاید وضعیت تاسفبار افغانستان ما را به یأس و ناامیدی کشانده و یا در این عرصه درگیر یک رقابت ناسالم شده و کمیت را بر کیفیت ترجیح داده امروز هم در نقطهیی ایستاده ایم که دیروز خوب است که هر کدام ما در آرامش کتابخانههای پر از کتابهای خوانده نشدهی مان بنشینیم و از خود بپرسیم من برای خوآموزی چه کردهام. مگر نه این است که همیشه سعی کردهایم راه میانبر را انتخاب کنیم و بدون هیچ زحمتی از روی دست یکدیگر بنویسیم. برای عبور از بحران بیش از اینکه بنویسیم باید بخوانیم. تنها دانش است که ما را از باورهای مرسوممان دور میکند و میتوانیم به کشف تازه و نو دست پیدا کنیم.
شبهای تیره بِه که چراغان به مِـــــی کنی
اسراف نیست، هر چه کنی خرجِ روشنی
پرسش: فکر میکنم، یکی از نقصهایی که شعر امروز ما را آزار میدهد، نا آشناییاش با زندگی است. فکر میکنید این ناآشنایی و خلا که میان شعر و جامعۀ ما ایجاد شدهاست، ناشی از چه چیزی میشود؟
پاسخ: اگر منظورتان از زندگی روزمرگیهاست باید بگویم عجیب نیست که شعر با زندگی ناآشنا باشد. شعر کلامی برتر است که حاصل دنیای خیالات شاعر و دور از روزمرگیهای اوست. شاعر برای فرار از اختناق به دنیای امن درون خویش فرو میرود طوری که گاهی سرودهها محدود به رابطههای عاشقانه و یا گلایه میشود. در مواردی شاعر به راوی تبدیل میشود که فقط اوضاع حاکم را شرح میدهد و جز اعتراض و روایت کاری بنیادی صورت نمیگیرد. پرخاشهای شاعرانه مانند استخوانی است که در گلوی جامعه گیر کرده است و هرگز نمیتواند بی ارتباط به اوضاع حاکم باشد.
من معتقدم تفکر شاعر تا به پختگی میرسد یک مسیر تغییر و تحول را طی میکند. شاعر تکرار گذشتهی خود نیست بلکه همراه با تحول اجتماعی و درک خودش از این تحول تغییر میکند و این تغییر در اشعارش بازتاب پیدا میکند. وقتی به این باور رسید و واژگان را در خود زندگی کرد پا به عرصهی شعر گذاشته است و اگر سیر تحول اندیشه را با سیر تحول اجتماعی هماهنگ نکنیم دچار واپسگرایی خواهیم شد که متاسفانه اکنون هم کم و بیش سردچارش هستیم. از گذشتههای دور در ادبیات فارسی با شاعرانهگی اندیشهی تولیدشده و به اجتماع منتقل شده است. عوض شدن حکومتها بدون پشتوانهی فرهنگی و اجتماعی راه درمان نیست. شاعرباید مظهر اگاهی و بحث باشد، سنتهای کهنه، سیاستهای ظالمانه و قانونهای نادرست جامعه را به چالش بکشد.
پرسش: شما یکی از شاعران مطرح و شناخته شده استید. آدم وقتی شعرهای شما را میخواند با دو ساحت متفاوت رو بهرو میشود. یکی ساحت گذشته و دیگر ساحت آیندۀ در اکنون. یعنی محتوای اشعار شما بیشتر در این دوفضا میچرخد. منظورم از گذشته و آیندۀ در اکنون این است که همواره آدمی با این دوساحت درگیر است و این بهنظر تنها چیزیست که در سرنوشت آدمی میتواند مشترک باشد. میخواهم در این زمینه نظر شما را داشته باشم.
پاسخ: همهی ما دچار یک سوتفاهم هستیم. انسانها کارهای در حال انجامی هستند که به اشتباه فکر میکنند تکمیل شده اند. علایق و خواستههای ما در طول زمان تغییر میکند زمان نیروی قدرتمندی است که تمایلات ما را متحول میکند و به ارزشهای ما شکل دیگری میدهد. آنچه من در بستر یک جامعهی سنتی آموختم با آنچه امروز در جامعهی مدرن میبینم زمین تا آسمان فرق میکند و اگر من مادر این تغییر را نپذیرم چه بر سر فرزندی میآید که میخواهد در این جامعه رشد کند. شعر هم مانند فرزند من نیاز به تحول درونی من دارد. شخصیتی که من امروز دارم به همان اندازه فانی و تغییر پذیر است که شخصیت ده سال گذشته ام و این تغییر تآثیر مستقیم بر انتخاب، مطالعه و نوشتههای من دارد. فکر میکنم ما آدمها هر کاری که انجام میدهیم بازتاب یک تمایل ژرف به آرامش است همانطور که پاسکال میگوید: “حتی کسی که خودش را دار میزند به طریقی در پی از بین بردن رنجهاست و متاسفانه راهی نمی.یابد.” سرودن هم از این مقوله مستـثنی نیست. ما همه به دنبال راهی هستیم که به از بین بردن رنجهای گذشته، اکنون و حتی آیندهی خود و جامعه مان منتهی شود با قدمی یا قلمی.
من هیچ وقت نخواستم در گذشته گیر کنم ولی با خودم همیشه درگیر بوده ام و هر راهی که فکر میکردم به خودشناسی کمک میکند را امتحان کرده ام. زنان در جامعهی بستهی ما حتی فرصت شناختن علایق و خواستههای خود را هم ندارند. شاید من هم یکی ازهزاران زنی باشم که دنیای خاکستری درون خویش را در آیینهی شعرشان منعکس میکنند. هر روز به دنبال این بودم که روحی تازه را به کالبد شعرم بدمم. البته نمیدانم چه قدر در این زمینه موفق بوده ام. با نو شدن افکار اشعار هم بوی تازگی میگیرد. اگر اشعاری که در چند مجموعه از من گنجانده شده را با هم مقایسه کنید متوجه میشوید که این سیر تکاملی چطور طی شده است. محیط اجتماعی تاثیر به سزایی در این تحول داشته است. مطالعهی ادبیات غرب تاثیر ژرفی در من داشته و گاهی هم سری به فلسفه زدهام و هنوز هم برای تازه شدن تلاش دارم.
پرسش: در چند دهه گذشته شاهد تحولی در فعالیتهای شاعران بودهایم. به گونهی مثال بسیاری از شاعران امروز ما به ادبیات داستانی روی آوردهاند و شعر بهگونهیی عقب زدهشدهاست. آیا فکر نمیکنید این مسئله نشانی ازعدم پویایی و در عین حال کمرنگ شدن ساحت شعر و شاعری باشد؟ یعنی شاعران احساس کرده باشند که امروز شعر دیگر آن برجستگی و اثرگذاری گذشته را ندارد، و این خود باعث عبور از ساحت شعر به ادبیات داستانی شده باشد که خود شما نیز یکی از شاعرانی استید که به ادبیات داستانی عبور کردهاید.
پاسخ: نوشتن از ساحتی آغاز میشود که ما حرفی برای گفتن داشته باشیم حال این افکار را میتوان در قاب یک ژانر ادبی گنجاند. گاهی ایدهی درخشانی داریم که در قالبهایی که ما به آن مهارت داریم نمیگنجد. اصول، قوانین و دامنهی کوتاه شعر راه را برای بازگو کردن روایتهای تاریخی و اجتماعی میبندد. اینجاست که شاعر خود را به آزمونی تازه دعوت میکند. شاعر داستاننویس تازه کاریست که مطالعه دارد، فیلم و تئاتر تماشا کرده است، پر است از ایدههای رئالیسم و رمانتیک و میتواند با ممارست آثار خارقالعادهای خلق کند. معمولا تودهی احساساتی شاعر و همهی چیزی که قبلا با حواسش درک کرده است، حتی تجربههای عرفانی که با حواس درک نمیشود، میتواند تجربهی دست اولی در قالب داستان باشد. من فکر میکنم داستاننویس کمتر میتواند شاعر شود ولی شاعران زیادی توانسته اند با ممارست و مطالعه داستاننویسان موفقی شوند. بحث دیگر تفاوتهای بنیادی بین این دو ژانر ادبی است. ادبیات داستانی ژانر موفق و تاثیرگذاری بوده است که همپای تفکرات انسانی بارور شده است. صنعت فیلمسازی رابطهی تنگاتنگ با این ژانر ادبی دارد و مبرهن است که برای نویسندگان هم میتواند درآمدزا باشد. نوشتنِ شعر روحی متلاطم میخواهد. باید یا خانوادهای ثروتمند داشته باشی یا توانِ زندگی فقیرانه را. به قول مایاکوفسکی” شعر شغلی بیست و چهار ساعته است. با این شغلِ تمام وقت دیگر نمیشود سرپرست کارگاهِ عمرانی بود یا دندانپزشک بود”.
در مورد اینکه زمان شعر گذشته یا نه باید بگویم نسل امروز نسل ارضای فوری است یعنی هر چه میخواهد به آنی به دست میآورد از خرید اینترنتی بگیرید تا سکس چتهای اینترنتی! نسل امروز دیگر برای بازگو کردن عشق از هفتخوان رستم نمیگذرد برای همین هم برای گره گشایی از فلان بیت شعر بیدل وقت نخواهد گذاشت. با تمام این تفاسیر باید اشاره کرد که در تمام مقطع های زمانی شعر مخاطبان خاص خود را داشته و دارد. شاعران روح مبارزه را در مردم زنده نگهمیدارند مردم مشرقزمین تبحر ویژهای در این ژانر ادبی دارند و به گونهای میتوان آن را یکی از میراثهای ارزشمندشان دانست. حضور و ارزش شعر در مشرق زمین درست مانند ارزش ادبیات داستانی در غرب است.
پرسش: در تاریخ ادبیات معاصر کمتر دیدهایم که شاعر یا نویسندهای در تور و تنور سیاست بیفتند و جان به در برد. نظر شما در رویارویی با چنین واقعیتهایی و ضرورت تبیین این واقعیتها در آثار ادبی چیست؟
پاسخ: خلاقیت شاعر در ایجاد آرامش و بازتاب دادن درد عامهی مردم است. شاعر همیشه در جبههی مردم و مقابل سیاست بوده است. یک شاعر مایل است زندگی شما یک ترانه و یک رقص باشد. شاعری که سیاستمدار میشود از روی مصلحت از واقعیت چشمپوشی میکند و درد مردم را لاپوشانی میکند. پس شاعران برای سیاستمدار شدن باید شعر را رها کنند. چون سالانه میلیونها نفر از گرسنگی میمیرند ولی هزینههای هنگفتی صرف جنگهایی میشود که سیاستمداران به راه انداخته اند. یک شاعر چطور میتواند مهرهای باشد هرچند کوچک در این چرخهی ظالمانه؟
هیچ وقت سیاستمدار نخواهم بود و حتی به کسی رای نخواهم داد. چه فرقی میکند که از بین چند دروغگوی یکی را برگزینم؟ چون نمادهای مختلف دارند! دروغهای متفاوت میگویند. البته این نظر شخصی من است شاید کسانی باشند که بتوانند همزمان سیاستمدار و شاعر باشند ولی من این دو را در دو دنیای متفاوت تصور میکنم. شاعر و فیلسوف آرامش و اندیشه خلق میکنند و سیاستمداران آرامش را می دزدند. چطور میشود کسی بتواند دزد آفریدهی خود باشد؟
پرسش: در کنار نویسندگی شما گاهی اعتراضهایی بر وضعیت موجود زنان افغانستان داشته آید، چه چیزی شما را وا میدارد تا در این بخش فعال باشید؟
پاسخ: یکی از تکاندهندهترین وقایع سال گذشته بازگرداندن طالبان برسر قدرت بود. در این بین بیشترین ضربه را زنان متحمل شدند. اقدامات طالبان در بازداری زنان و دختران از تحصیل و کنار گذاشتن آنان از مشارکت سیاسی و اقتصادی سبب موج بزرگی از اعتراضات خیابانی شد و جز این هم انتظار نمیرفت. چون زن امروز افغانستان طعم آزادی را چشیده و به حق و حقوق خویش واقف است.
از دیدگاه من وقتی در جامعهای اولین نیازهای انسانی زیر سوال میرود و نخستین حقوق فردی به حالت تعلیق در میآید فرقی نمیکند که در چه جایگاهی قرار داریم و یا از کدام قشر جامعه هستیم. در چنین موقعیتی سکوت جایز نیست. سکوت در چنین جامعهای از لحاظ اخلاقی نوعی ستم به خود و آیندهگان است. لذا این وظیفهی انسانی و اخلاقی من است که مرا به اعتراض وامیدارد.
پرسش: از زمان تسلط طالبان بر افغانستان، زنان با حرکتهای مختلف به محدودیتهای این گروه در برابر شان اعتراض کردند، چرا این گروه هیچ انعطافپذیری نشان نمیدهند؟
پاسخ: آدلف هیتلر در زندگینامه اش نوشته است: “تا زمانی که دشمنانی نداشته باشی نمیتوانی رهبری بزرگ بشوی. حتی اگر دشمنانی هم نداری، وانمود کن که کشورت در خطر است زیرا وقتی مردم بترسند، برای برده شدن آماده میشوند. وقتی مردم بترسند آماده اند تا از سیاستگران پیروی کنند. قدرت سیاستمداران در ایجاد ترس است اگر ترسی نباشد قدرتی ندارند.
ماهیت و ایدئولوژی طالبان بر کسی پوشیده نیست و من اینجا نمیخواهم وارد بحثی شوم که به معرفی این گروه دهشتافکن منتهی شود. فقط میدانم که تا زمانی که حکومت طالبان برچیده نشود و یا این گروه در مقابل خواستههای زنان تمکین نکنند اعتراضات مردمی خواب را از چشمانشان خواهد ربود. دولتی که برای خصوصیترین حق فردی مردماش محدودیت صادر میکند نمیتواند ماندنی باشد. چگونه میتوانیم در قرن 21 باشیم ولی به روش اعراب صدر اسلام زندگی کنیم؟ قوانین باید متناسب و همگام با زمان تغییر کند. تاریخ به ما یادآور میشود که چگونه حکومتهای دیکتاتوری در مقابل مردم به خاک افتاده اند.
ترتیب: سیمین صدف