روایت

از دکان‌داری تا شب‌های خیاطی؛ روایت یک‌ دکان‌دار زن در هرات

در سرمای شدید، زیر باران خیس شده است. بالاپوش پشمی‌اش که تنها محافظش در برابر باد سرد است و کفش‌های…

بیشتر بخوانید »

رازهایی که پنهان زاده می‌شود؛ روایت نویسنده‌ای در حاکمیت طالبان

در گوشه‌ای از بام خانه، اتاق کوچکی را از دنیای پرهیاهوی بیرون دور و پنهان کرده است. پرده‌ی خاک‌آلود را…

بیشتر بخوانید »

یک‌ سال دیگر محرومیت از آزمون اگزیت؛ نیایش: «آخرین امیدم نابود شد»

«می‌خواستم که با پول داکتری، پدرم را تداوی کنم و از فقر رهایی یابیم؛ اما طالبان آخرین امیدم را نیز…

بیشتر بخوانید »

ممنوعیت آموزش دختران در انستیتوت‌های پزشکی

روایت مرجان: «آخر کجا باید روم»؟ هنگام تولد، در آغوش مادر نبود و نتوانست گرمای دستان محبت‌آمیز او را احساس…

بیشتر بخوانید »

خشونت خانگی، برزخ زنان در حاکمیت طالبان؛ «به که شکایت کنم؟»

«هر روز مورد لت‌و‌کوب قرار می‌گیرم و وقتی به حوزه‌های طالبان مراجعه می‌کنم، به من می‌گویند که برو سر خانه…

بیشتر بخوانید »

روایت دختری تحت حاکمیت طالبان؛ «قربانی ازدواج اجباری شدم»

«به‌خاطر آموزش قربانی شدم؛ اما طالبان آموزش را نیز منع کردند»؛ بخشی از گفته‌های سارا است. او به‌خاطر علاقه به…

بیشتر بخوانید »

«آزار خیابانی» در حاکمیت طالبان؛ «بدترین روز زندگی‌ام بود»

دو سال پیش، زمانی‌که تنها ۱۴ سال داشت، با عجله و شوق برای خرید لباس تولدش، همراه با مادرش از…

بیشتر بخوانید »

روایت؛ «به قومی مبتلا شده‌ایم که فکر می‌کنند خدا جز آن‌ها کسی دیگر را هدایت نکرده!»

او می‌گوید که زنان افغانستانی حق آموزش، کار و آوازخوانی را دارند. این فعال حقوق زن با انتقاد از سیاست‌های…

بیشتر بخوانید »

روایت مادر نظامی پیشین: «پسرم با تغییر چهره مجبور به فرار شد»

پس از سقوط جمهوری، ناامنی و ترس از بازداشت، شکنجه و زندانی شدن، نظامیان پیشین را تهدید می‌کند. با این‌که…

بیشتر بخوانید »

روایت یک مینیاتوری‌ست دختر از هرات؛ «آفتی به‌نام طالب، مزرعه‌ی آرزوهایم را از بین برد»

بیست‌و‌دومین بهار زندگی‌ام را هم‌چون یک کشاورز سخت‌کوش سپری کردم. امید داشتم که روزی در سایه‌ی درخت آرزوهایم بیاسایم و…

بیشتر بخوانید »